2356
بچه ها ۱۳م کنکور دارن، و کلاسای دوره جدید ۱۵م شروع میشه و من تصمیم دارم روزمو شنبه ها و احتمالا سه شنبه ها - به خاطر آزمون - انتخاب کنم :)
بچه ها ۱۳م کنکور دارن، و کلاسای دوره جدید ۱۵م شروع میشه و من تصمیم دارم روزمو شنبه ها و احتمالا سه شنبه ها - به خاطر آزمون - انتخاب کنم :)
استاد اندیشه تو کانالش کلی تاکید کرده که کل جزوه نمیاد و فقط امتحان تا سر مهدویته. جزوه ی ما ۹۲ صفحه داره. و مهدویت صفحه ی ۹۱عه :))) ارادت داریم استاد :)))
بلند در ذهنم تکرار می کنم: از چی می ترسی؟ تو امام داری، خدا داری.
و تماما باید در این جمله خلاصه شوی تا آرامش یابی: «و لا حول و لا قوة الا بالله»
گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را...
لا حول و لا قوة الّا ب«الله». هیچ نیرو و قوتی جز به دست خدا نیست.
مستی دنیا را از من بگیر و به جایش تپش های هر لحظه ایِ یاد خودت و یاد ولیّ ات را در قلبم جا بده. یا احکم الحاکمین و یا ارحم الراحمین.
سرما خوردم و خود سرانه برای خودم سفیکسیم ۴۰۰ تجویز کردم. عاطفه بهم میگه تو کارت با این دوا درمونا خوب نمیشه، باید بری دکتر.
(اینکه به نظرتون بی مزه و لوس بیاد رو درک می کنم، اما خواستم بگم اونقدم تباه نشدم همچین چیزی رو پست کنم. طنز نهفته ای در عمیق ترین لایه هاش داره و من باید ثبتش می کردم :)
عالمی دائم از وی گریزد
با تو او را بوَد سازگاری
مبتلایی نیابد بهْ از تو
|افسانه-نیما|
این پروانه ها که می بینید تمام شهر را پر کرده اند، قبلا در دل من بوده اند. یو گیو می باترفلایز.
این ترم بعد از کلاس های جهانی تابش و بعد از بازدید از کلینیک تقریبا گزینه هایم برای فیلد ارشد را انتخاب کرده ام. کلینیک که رفته بودیم اتاق بازی درمانی پر بود. من اتفاقی کنار اتاق ایستاده بودم و به حرف های مسئول کلینیک گوش می دادم. اما بعد توجهم رفت به حرف های کودک و درمانگر داخل اتاق. هر چند نمی توانم برای -تقریبا- هیچ بچه ای غش و ضعف بروم اما شناختی و بالینی کودک از گزینه های روی میز من است. پرونده بالینی و عمومی بسته شده است و بالینی خانواده و صنعتی سازمانی و مثبت گرا هنوز در هاله هایی از ابهامند.
متاسفانه "شب"، کار های عجیبی با آدما می کنه و حقایق شیرین و تلخی یاد آدم میاره.
البته بگذار این را بگویم، تو هیچ وقت من را خوب نشناختی. هیچ کس تقریبا از بعد از 15 سالگی مرا آنجور که بودم نشناخت. دایره ی این "هیچ کس" محدود است و عده ای خاص را شامل می شود البته. این را گفتم که حساب رفقا و نزدیکان را جدا کنم.
از معیار های مامانم برای اینکه تشخیص بده من خانوم شدم، اینه که قسمتای لهیده ی موزُ می خورم یا نه.
مثل یک اژدهای خشمگین که آماده ی حمله ست، پشت میز نشستم تا بچه هام از حوزه نهایی بر گردن.
استاد، از دانشجویی که موضوع پروژه شو «اهمالکاری تحصیلی» انتخاب کرده، واقعا انتظار داره تا الان بهش تحویل داده باشه ؟ :)
اردیبهشت بسیار بسیار پر ماجرا تر و شلوغ تر از آنچه که فکرش را می کردم برایم گذشت. خداوند خرداد را رحم کُناد :)