ستاد انتخاباتی حسینی و قیاسی
گفته بودم اگه ابوطالب تو خندوانه رای نیاره من لفت میدم کلن؟
گفته بودم اگه ابوطالب تو خندوانه رای نیاره من لفت میدم کلن؟
امروز اولین برنامه بچه هامو ریختممم :) تا شنبه. تا خود ۳ و رب داشتم برنامه میریختم و با ۶ تا بچه واقعن سخته! تازه امروز من برنامه چهار روزو ریختم. البته دستم راه میفته. ولی قشنگ دوتای اخریو نفهمیدم دیگه چیزایی که باید بهشون می گفتم و گفتم یا نه. فقط ریختم برنامه داشته باشن. و تمام :)
* عزیزی میگن اولینا همیشه یادت بمونه :)))
با اسنپ ۱۴ تومن با ون ۲ تومن. * دستش را به نشانه پیروزی از پنجره ون بیرون آورده و به مردم شهر دست تکان می دهد*
هر موقه برای ایرو میرم آرایشگاه به طور آبرو ریزانه ای گوله گوله اشک از چشام میاد.
وای امروز اینجوری می کنن : شما بودی قبول شده بودی؟ تبریک میگم خانوم. منم گفتم بله من بودم من :)
توی ون نشستم و یه دختره س کنارم، فرض کنین مسیر ۱۵ دیقه ای رو بساط نقاشیشو درآورده و داره طراحی می کنه. گه گاهی هم “شت”ی میگه و نثار دنیا می کنه. و اصواتی مثل”هه” “نوچچچچ” “عه” از خودش در میاره. بله الان تلفنش زنگ خورد و بلند شت دیگری را در فضای جهان پخش کرد.
دیروز محمدی نژاد رایت (پیس پیس شیشه) زده بود تو گلدونا :)) من پوکیده بودممم :))
وای ینی میگفتن بچه های بلوط، بچه های بلوط. بعد من اینجوری بودم: منو میگناااا :)))) آماااا در ظاهر، انقدر حدی بودم که سارا اینجوری کرد که بلوط من ازت ترسیدم :)))
فیلم مولان ؟ ۲۰۲۰؟ من پیر میشم که. گفته بودم آخه مولان مورد علاقه ی منه؟
توی پاساژا غرفه میگیرید، تو غرفتون آهنگ میذارید، با آهنگش بلند میخونید، نمیگید ما اشک شوق تو چشامون جم میشه همش اونجا وایمیسیم؟
در این نسبیت فراگیر، شما قطعی ترین انسان روی زمینید پدر.
اولین حقوقمو گرفتم:))))
* کاش آدما از عباراتی مثل چند میگیری و چقد بهت میدن جدا پرهیز کنن.
قسمت عنوان گذاری مطالب مغزم کاملا از کار افتاده و اینه که همش عدد می بینید.
توی پارت ریدینگ آیلتس، چیز مهم اینه: وی دونت مچ د ووردز، وی مچ د مینینگز.
باید رایتینگمو می نوشتم. نتیجه ی منطقی اینکه جمعه ها که جو زبان داری ، جوو بگیر و بخون. نگو چهارشنبه بعد از ظهر.
درسته من دختریم که کله پاچه “میخوره” ولی دقت کنین من “دختر”یم که کله پاچه میخوره.
از بزرگی شنیدم که می گفت: ما این همه راه نمیایم وبلاگاتون که شما پست نذارید و ما دست خالی برگردیم.
به اشتراک گذاشتن و بروز دادن لحظات سخت زندگی فقط ارزششونو پایین آوردنه.
*یا نخوانید، یا با حوصله بخوانید*
"قسَمت می دهم به بی پروایی پروانه و شوربختی شمع که باورم کنی، ببین که دوستی تنها حکایت قصه هاست! ببین که عاطفه در پستوی اساطیر پنهان شده! ببین که مهر مرده! اگر صدای قدمهایت در این سرسرا نپیچد سکوت می کُشدم.. نمی گویم مرا بخواه، فقط بگذار بخواهمت. نمی گویم با من سخنی گوی فقط رخصت بده بستایمت ! دست رنجم این باشد که لحظه ای غصه هایت یادت برود. بغض نکن! من طاقت اشک هایت را ندارم! چهره در هم نکش من غمزدگیت را نمی یارم! گر چه با ابروی گره خورده هم زیبایی و شاید زیباتر! میخواهم قدر همه ی ناودان ها زار بزنم اما مرام گریستن را از یاد برده ام، خودت میدانی که در عشق درجا میزنم .."
تک تک جملاتش را با لحن استاد تکرار می کنم، از صفحه ی کتاب عکس می گیرم، به حرف صبا گوش می کنم که می گوید لازم نیست برای پست هایت به دیگران توضیح بدهی، و تایپ می کنم..
تایتل وب داره اذیتم می کنه. “روزمرگی های یک دانشجو” منو یاد وبلاگایی میندازه که دخترا هم و غمشون فقط کیسای مختلف ازدواج و خواستگاریه و از این که با دیدن تایتل یاد اونا میفتم، خوشم نمیاد.
چشم هایم مرده اند. زنده شان کن. ای که اگر زنده کننده ای هست، آن زنده کننده تویی.
هر چی بیشتر به استادم فک می کنم می بینم چقد برای شخص من کاریزماتیک بود و دوسش دارم.
اگر فکر می کنید آهنگایی که استوری می کنید و گوش میدم، یا صفحه کتابای بلند بالایی که عکس می گیریدو میخونم، یا اسکرین چتای مزخرف ناواضحتونو میذارید میخونم، به فارسی ِ سخت، در اشتباهید!
امروز اولین جلسه ی کلاس بود. چون یسریا بودن از قبل، دو گروه شدیم قشنگ. ما و اونا :| نرجس میگه تا یه کار مشترک نکنیم باهم قاطی نمی شیم. استادمون جوونه و این خیلی روحیه دهندس. و من خیلی دوسش دارم به نظرم.
۵۱ رشته ی انتخاب شده رو توی سایت سازمان سنجش وارد کردم و تمام. اصلن هم درد نداشت.
به لطف خدا تخم سوسک ندیده بودم که روی روسری مشکیم دیدم. خدایا شکرت که میتونم با مخلوقاتت ریز و درشت آشنا بشم. *با لحن اون خانومه تو تی وی*