روز بلاگرا
با اینکه عضو جمعیت ِ کوچیک بلاگرام، ولی مثه اونی میمونم که تو جمعا، میشینه یه گوشه، حرف نمیزنه، دستشو میزنه زیر چونش، از خنده ی بقیه می خنده.
خوشحالم که بلاگرم.
[ این یک پست انتشار در آینده است ]
با اینکه عضو جمعیت ِ کوچیک بلاگرام، ولی مثه اونی میمونم که تو جمعا، میشینه یه گوشه، حرف نمیزنه، دستشو میزنه زیر چونش، از خنده ی بقیه می خنده.
خوشحالم که بلاگرم.
[ این یک پست انتشار در آینده است ]
هر روز صب که زود بیدار میشم و خیلی خوابم میاد، در حالی که توی آینه ی دستشویی به خودم خیره شدم، میگم باز میشه این در، صب میشه این شب، صبببب داشته باش.
بنویسید که او ترشی لیمو، بعضی از آدم ها و درآوردن اختیارات شاعری را دوست داشت.
سلام فندق بلوط جان !
نمی دونم اسمت چی میشه، بابات کیه، رنگ چشات روشنه یا تیره.
من فقط می دونم مامان ت بلوطه و می دونم 23 کروموزومت قراره به اون بره و همین کافیه برای اینکه کلی دوستت داشته باشم ! حتی بیشتر از مامانت !
اونفدر که حتی بدون فرض نینی خودم، از تصور وجود تو و خاله اسماء گفتنت قند تو دلم آب شد. چی میشه و آخ از وقتی که این خیال گره بخوره به واقعیت !
اگه دختر باشی موهاتو می بافم و هر بار با دست پر از شکلات میام پیشت و اگه پسر باشی با هم فوتبال دستی و پی اس می زنیم. اما چه دختر باشی چه پسر، یه روزی که مطمئن شدم به بلوغ رسیدی، میام و در گوشت می گم : عزیز خاله ! هر اتفاق ناگفتنی ای که برات پیش اومد و روت نمیشد به مامانت بگی بیا پیش خودم ! کاش تا وقت به دنیا اومدنت یه چیزی اختراع شه که حس دل آدمو نشون بده تا بتونی بفهمی چقدر بیش از حد باورت دوست دارم !
به وقت 310 روز مونده به کنکور من و بلوط.
پی اس بلوط نوشت : 3> 3> 3>