تولد آدمای هفته آخر شهریوری زندگیمو فراموش نکردم، و این قابل تحسینه.
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم،
در پیرامون من همه چیزی به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست
[ و اگر ده دفعه این را پست کنم، دفعه یازدهم هم پست می کنم ]
اعتماد کردن. وصل بودن. تلاش کردن. بعد چن ساعت درس خوندن بیرون اومدن از اتاق برای سریال تی وی. کنار اومدن. صبا ی دانشجویم. زهرا ی مهربانم. حرفای تو سرویس. امیدوار بودن. دوباره کنار اومدن.
چقد خوب که امروز مهمونی خاله رو نرفتیم و تو رو ندیدم. کی فکرشو می ورد بخاطر ندیدنت خوشحال باشم؟
یه چیزی رو فهمیدم، فشار درسی ، ینی فشار ناشی از عذاب وژدان درس نخوندن به هررر دلیلی.
برچسب های زرد بلاگم، تقریبا در حال انفجارند انقدر که پر ند. از خشم ها و عصاب خوردی های ناگهانی، از محبت های سر ریز شده ی یهویی ابراز نشده، از نوشته های لبخند آور. دلم نمی آید پاک کنم چون با خواندنشان، شرایط و حس و حال قبل تر ها یادم می آید. فکر کنم از تک تک آدم های زندگیم، بدون اسم بردن ردی در یادداشت های زرد هست.
حنا گذاشت برام. روی مچ. دو تا پرنده روی سیم برق. البته تقصیر خودم بود یکم خراب شد. ولی دوسش دارم :)
صبح زنگ زده بود. لبخند می زنم. بالاخره اتفاق ها افتادنی اند. گریز نیست خب. از تغییرات واقعا گریزی نیست.
توی یه مغازه، در حالی که داشتم لباس های یک رگال را الکی نگاه می کردم به این فکر کردم که درصد زیادی کارهایمان برای توجه است. درصد زیادی.
یک عااااالم چیز دارم برای نوشتن. گفتن. حس کردن. میگم. می نویسم.
زندگی راه درازیه، اگه بخوای هی وایسی ببینی بقیه چیکار می کنن، بقیه چی میگن، نمی رسی به تهش.
صب به مامانم گفتم یه مارمولک تو اتاقمه، گفت ولش کن اون دوست منه. بعدا فهمیدم مامانم تو خونه دیدتش قبلن ولی اجازه داده تو خونه ول بگرده دوست کوچیکمون.
یه بلاگری بود، سارا، بلاگشو پاک کرد، کانال تلگرامشو به فنا داد و رفت بلاگ اسپات.
یه پیرمردی بود که می گفت چیزی نیست دخترم.
یه موفرفری بود.
یه مریم بود اسم وبش با طعم آلبالو فلان بود.
یه فردا دانلود بود که خیلی خوب بود ، به پایان آمد دفترش.
یه بچه های بدشانس بود که خیلی انرژی منفی داش.
یه دختره بود اون اولا که اومده بود هر روز موهاشو صاف می کرد.
یه تپل بامزه بود تو سفیر، از همه بزرگتر بود.
یه سایه بود که ایده منو دزدید سر کلاس.
یه الناز بود که صداش خیلی قشنگ بود.
یه دختره بود عینکی، تو فرهنگ، روز اول اومد دیگه نیومد.
یه کاغذ کاهیایی بود تو کتابخونه دبستان.
یه معلم خط بود که ناخوناش خیلیی بلند بود.
یه بهار بود که خیلی دهه هشتادی بود. سوشال بود.
یه رستوران بود سه تا خانواده رفتیم، کباب ترش داشت.
یه روز بود خونه مادرجون، که بیرون از خونه دعوا شد.
یه روز بود که عروسی بود، سهیل اومد آبروریزی کرد.
یه روژین بود که مامان باباش جدا شده بودن.
یه سودا بود مثلا خواهر بزرگتر ما بود.
یه شایسته بی بود که .
یکی هست که به عنوان ماست خور اعظم، منو از خوردن ماست میوه ای منع کرده.
ازونا که تا یکیو از دست نده ، احساس نمی کنه که این آدم می تونه یه روزی از دست بره.
توی آینه ، دخترکی به من نگاه می کند که دارد پوسته ی سال های قبل را به سختی می شکافد میاید بیرون، یک دنیای دیگر. بزرگ. روتین. عجیب. کثیف. بزرگسالی.
به زور مامان و سعیده من یک عدد شال و عددی دیگر لیوان خریدم برایش که یک وقت فلان نشود و این همه او برایم کادو آورده اینها. راستی می دانستید هر وقت بابایش می رفت سوعیس و امریکا او کللل شکلات هایش را با من نصف می کرد؟ یا مثلا کل لواشکهای شمالش را ؟ می گوید من سرم شولوغ شده وقت نمی کنم زنگ بزنم من هم الکی برای حفظ غرور گفتم منم خیلی سرم شولوغ است و درس ها هوار شده روی سرم اصلا. بعد مثل این فیلم ها گوشی را گذاشتم روی شانه ام و وسایلم را جا به جا کردم که یک وقت صدای کوفتی لو ندهد چیزی را. راستی می دانستید مثل چیزها، موقع رفتن از مشهد "آدم ای شاه" را گذاشته بودند؟ خب آدم که ازین کار ها نمیکند. یکی دو ساعت پیش همه اینجا قاطی کرده بودند. اعصاب و فلان نداشتند هی بهم می پریدند. اقتضای رد شدن از خط زمان. روز آخر که بود ها، توی حرم، یک عالم خادم صف شده بودند مثل دسته راه افتاده بودند امام رضا را صدا می کردند. بعد ملت گوشی ها را در اوردند. بعد من از پشت همه را نگاه کردم. عجیبند این آدم ها. یا از پشت شیشه های آن رستوران لبنانی به آشپز هایش نگاه می کردم. یا مثلا به یک زن تپل عرب گفتم که هل نده او دستش را به نشانه "نمی فهمم چی میگی دخترک بذا هل بدم بره" تکان داد و هل داد که بره. یا مثلا سعیده رژیم گرفته و یک روز تمام باید فقط میوه بخورد. خب اینجوری که نمی شود. آدم می پوکد. هی موز لهیده بخورد هی هلوی شل. یا مثلا آمدن آدم ها توی خط زندگیت و بیرون رفتنشان هم عجیب است. راستی گفتم ما امروز صبح برگشتیم ؟