امروز محمدی نژاد یه حرف قشنگ زد، گفت ما معلم کنکوریم و نتیجه محور! شاید کسی تلاش کنه و شرایطش متفاوت بشه و نتونه که تستارو بزنه، ولی ما معلم کنکوریم و دلمون می خواد نتیجه بگیریم.
سر آزمونا که دفترچه اختصاصی رو باز می کنم، به طرز عاشقانه ای نگاش می کنم و بعد میگم : چه استارت قشنگی برای دفترچه اختصاصی
فک می کنم اگه این واقعیت رو که هممون یه روز می میریم رو از ته دلمون درک می کردیم، حتی نمی تونستیم یه لحظه از ترس و بی قراری زندگی کنیم. و روی پیشونی همه ننوشتن مرگ در صد سالگی..
درسته که من فقط تک ماده ردت کردم، ولی دو جا بوده که با چشمای پر شده از تحسین بهت نگاه کردم. یکی اون روزی که تب و لرز کردی ولی جنگیدی و راهتو گم نکردی، یکیم امروز که تونستی خودتو به طرز قشنگی کنترل کنی و استرستو کم کنی. مرسی بلوط.
احساسم بهم میگه تو هیچ وقت با شکست هات خوشحال نخواهی بود. و بهشون لبخند نخواهی زد و نمی گی که :"آره، شکست مقدمه ی پیروزیه، ناپلئون هم اولش شکست خورد ولی راه شکست دادنو یاد گرفت" . ولی روزگار انقدر تورو شکست میده تا بالاخره درک کنی که شکست، جزوی از زندگیه که هیچ وقققت نمیتونی جدا کنی از خودت. هر آدمی پر از شکست های ته نشین شده و موفقیت های تو چشمه.
اگه وقتی فوقمو گرفتم و مجوز مشاوره دادنمو، یکی شبیه خودم - منظورم صرفا یه ویژگی خاصه - اومد پیشم و گفت که چقدر اذیت میشه با این ویژگی شخصیتی، شاید اصن روان شناس بازیم در نیارم، یه دسمال بذارم وسط ، هی اون تریف کنه هی من بگم منم همینطور، دوتایی تا آخرش زار بزنیم.
هفته ی پیش احساس می کردم کتاب فلسفه جزوی از وجودم شده و همینطور راه می رفتم و می گفتم عنایت احاطه و لطف باری تعالی است ...
دیروز می دونید چرا خیلی خوشحال شدم؟ چون خودکار زبرام تموم شد و در حالی که عزا گرفته بودم کی برم خودکار بگیرم و کی حال داره، هانیه بهم یه زبرا داد. به همین کوچیکی ولی خوشحال کننده :)
همه فکر می کنن علاقه من به بچه هایی که هنوز دنیا نیومدن و توی شکم مادرشونن، به خاطر اینه که بچه ندیدم، نمی فهمن که چقدر قشنگ و مقدسه وقتی یه انسان توی شکمت رشد کنه و از یه اسپرم و تخمک خیلی خیلی کوچیک، الان توی گنده به وجود اومدی. این احساسات متعالیه رو درک نمی کنن که -_-
ننگ ما
ننگ ما
تاریخ جغرافی 86 درصد ما
*ببینید کی رفته تاریخ شناسی جویده اومده. کلا کارنامه هام درمورد تاریخ جغرافی همچین درصدی ندیده بودن. آخه 20 تاریخ شناسی هم افتخار داره؟ نه تو بگو؟
پستایی که یهو میومدن تو ذهنمو بین کتاب درسیام نوشتم. و نمیدونمم دقیقا کجا و کودوم درسا.
نگران کسی که دوستش داریم میشیم و می بینیم ما توانایی اینو نداریم که چیزی رو تغییر بدیم.
بد مریض شدم. ولی حقم بود. بازم خیلی مردی تا امروز خوبم کردی تا حد زیادی.
که دانش آموزت تاثیر جهان نفس بر جهان بدن و طبیعت رو این یه هفته با تمام وجود فهمید.
این یک نامه ی کوتاه، و بی سر و ته است. پدر مهربان من ! من که ظاهر و باطن همینم. زشت و بی شعور. از دور در خانه ی تان را نگاه می کنم. پاهایم حتی مرا قدمی نزدیک تر نمی برند. من خیلی دورم. من قطعم. من هیچم. من گاهی روی دو زانو افتاده ام، گاهی ایستاده. بدون شما، من همین ظاهر و باطن پستی ام که می بینید. من - این منی که الان هست - هیچ نسبتی با دختر شما بودن ندارد. این یک اعتراف است که از شدت صراحت توی دهانم می زند.
بلوط
دلم نمی خواد فردا باصریو ببینم. حوصله ندارم. ولی می تونم ریاضی حل کنم.