روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

87

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۳۶ ب.ظ

چقدر حال و هوای این روزهای برادر فرق کرده است واقعا.

مثلا یک پسر عصبی را تصور کنید که هر چیزی می شود سریع می پرد به بقیه و داد می زند. آن هم بلند.خیلی بلند. به طوری که مجبور شوم به مادر بگویم که داداش را ببرید پیش روان شناسی چیزی خب.

وقتی خواهرش یک هفته برود مسافرت، خودش را می کشد بگوید که دلم برایت تنگ شده بود مثلا .

یک پسر خسیس که خرید خانه را هم که می رود انجام بدهد، حتی از آن ریزه میزه هایش، از پول خودش خرج نمی کند.


+ یادم هست یکبار قبلا ها میخواستم کیک درست کنم و من و برادر خانه تنها بودیم. شیر تمام شده بود. گفتم که برادر جان برو برای من این یک قلم شیر را بخر بیاور من کیکم را درست کنم. گفت پولش را بده بروم بخرم. من هم لج کردم گفتم این همه خودت پول داری برو "پنج" تومن بردار یک شیر بخر خب! بعد هم دعوا شد و داد و بیداد. آخر هم نه شیر خرید نه من کیکم را پختم. شد از این دعواهای بچگانه.


حالا تصور کنید همین پسر، می آید بین من و مادر واسطه می شود که مامان من طاقت ناراحتی خواهرو ندارم، به خاطر من ببخشش. و من همان طور دهنم از تعجب باز ماند که چه شد الان دقیقا ؟ این حرف را برادر زد ؟؟

بعد ازآن عجیب تر می رود برای روز پدر، ۲۸۰ هزاااار تومان خرج می کند و یک ساعت می خرد ! بعد وقتی می خواهد چیزی بخرد، دو تا می گیرد که من هم بخورم !! مثل الان که دارم چوب شوری که برایم آورده است را می خورم.


چرا واقعا ؟ چه شده ؟ الحمدلله :)

  • ۹۵/۰۱/۳۱
  • بلوط