روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

2286

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۲۵ ب.ظ
تقریبا آرام شده ام. مدام باید خودم را مشغول نگه دارم. امروز دانشگاه نرفتم. از خواب بیدار شدم و گفتم کاش باز خوابم می برد و ضمیر ناخودآگاهم باز تمام چیز هایی که می خواستم را به خوابم میاورد. دقیقه هایی را دراز کشیده به سقف نگاه می کردم و اشک می ریختم. بودن و تنها بودن و اینکه ذهنم مشغول باشد را تاب نمی آوردم. رفتم از خانه بیرون. رفتم یک جای آرام و خلوت. دو ساعت تمام بودم. کاری نکردم. بی قراری هایم را از چشمانم ریختم بیرون. چشمانم کمی تار می بینند. برگشتم خانه. دیدم نمی توانم بمانم و مدام فکر کنم. به فاصله ی بیست دقیقه دوباره رفتم بیرون. خانه ی استاد. بودم و بودم و کمی تسکین یافتم. تقریبا آرام شده ام. فقط چیز هایی هست که باید پاک شوند. به نمایشگاه فکر می کنم. به شنبه صبح فکر می کنم. به شنبه شب فکر می کنم. تلخی ای که به اشتباه شیرین چشیده بودم. امام زمانم اشتباه از من است و من عذر خواهم. قلبی که در مرز آرامش و بی قراری ست. یا سیدنا و مولانا، انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا. یا وجیهاً عند الله، اشفع لنا عند الله.
  • ۹۸/۰۲/۱۶
  • بلوط