روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

مختصر

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۰۴ ب.ظ

من خالی از هر گونه برانگیختگی - و نه حس! - هستم. ااین تعبیر جدیدی ست که با دانسته های یک اندک ترم روان شناسی برای خودم دست و پا کرده ام. دوباره کیبورد افتاده دستم و قصد دارم تاکتیو باشم. خیلی دلم می خواهد دلی باشد که بشکند یا بغضی باشد که فرو ریزد و من یک هو متحول شوم و برگردم به زندگیِ راضی کننده ای که می خواستم. اما نه دلی دارم نه بغضی. واقعا. تراژدیک به نظر می رسد اما بیشتر خنده دار است جدی. خب از لحاظ سر و سامان دادن به زندگیم خیلی در موقعیت خوبی قرار ندارم و روز های 19 سالگیم را ، اممم ، به بهترین وجه نمی گذرانم. در حال حاضر که خوابم می آید و امروز واقعا بگویم از 7و13 دقیقه ی صبح تا 4و40 دقیقه بعدازظهر، داشتم با نیروی تازه استخدام شده پیش دانشگاهی سر و کله میزدم و آخر هایش واقعا داشت دعوایمان می شد. من تقریبا تنها آدمی هستم که جواب سوال هایش را می دهم یا هر چی، و ببینید که داشت دعوایمان می شد یعنی چه. هیچ چیزی در این خانه نداریم که بخواهم بخورم. سَوندز لایک دارم ناشکری می کنم و باید بگویم ایت سَوندز لایک ایتس کایندا رایت. ترسی مرا گرفته است که مرا از همه ی کارهایم باز می دارد. تقریبا شبیه تابستان شده ام با این تفاوت که - هنوز - طوفانی راه نیفتاده و همه چیز آرام است که به نظر می رسد با چشم شور من یا هر کسی که این را می خواند، امشب طوفان خواهد شد. حوصله ندارم تاکتیو باشم. بلوط لِفت د کانورسیشن./

  • ۹۷/۰۸/۲۱
  • بلوط