روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

مزخرف تر

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۷ ب.ظ
رسیدم خانه و بغض کردم. منتها با کمی تشر و این ها که این لوس بازی ها چیست درمیاوری قضیه شاید رفع شد. به هر حال ما تلاش می کنیم که به هیچ وجه من الوجوه ناله نکنیم.

از یک طرف هی درگیر دو نفر هستم که کدامشان راست می گویند. حق با کیست دقیقا ! بعد هی یاد یک حدیث از امام ِ زمان میفتم که فرموده بودند حق با ماست و در میان ماست. بعد هی می گویم خب الان امام طرف کدامشانند. شاید هم هیچ کدامشان را کامل قبول ندارند ! ولی این دو نفر از بهترین افرادی هستند که تا به حال دیده ام. دوست داشتنی ترین و تاثیرگذارترین آدم های زندگی منند. و کاملا هم مخالف هم حرف می زنند! خلاصه که بد درگیری ست. و هی مانده ام من.

از یک طرف دیگر دوست دارم بروم کلاس های چهارشنبه ها را ولی نمی شود. خیلی هم دوست دارم بروم. حالا مامان قرار است زنگ بزند صحبت کند و این ها. خدایا چه می شود یعنی. خودت راست و ریستش کن دیگر  لطفا.خواهشا.

بعد از طرف دیگر رایا خانوم زنگ زده و بدون هیچ حرفی فقط می گوید بلند شو بیا اینجا. به صبا و طهورا هم می گویم بیایند . من هم گفتم خودت بلند شو با بقیه بیایید اینجا. و آنها هم قبول کردند. خیلی کشکی. ولی انقدر خانه ی هم آمدیم و رفته ایم که دیگر بحث این حرف ها نیست اصلا.
الان هم منتظر اینجا نشسته ام. اصلا هم دوست ندارم که کسی این نوشته را بخواند و اظهار نظر کند و این ها. حوصله ندارم. اصلا این بی حسی ها مزخرفند . مزخرف.
  • ۹۵/۰۴/۲۹
  • بلوط