روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

صبح خودم بیدار شدم قبل آلارم.
با اسماء رفتیم باشگاه. داشته باشین فیلسوف کیک بوکسینگ کارمونو :)
رفتم مصاحبه که در واقع مصاحبه نبود و یه ساعت و خورده ای بودم.
صهبا رو دیدم.
مامان حانیه بلند گفت آره فلان و برام دست زدن. *معذب می شود*
با استاد جان حرف زدم.
با آیلار حرف زدم.
با عاطفه مفصل حرف زدم و گفتم چه حسی دارم و اونم تایید کرد. و یک ساعت و خورده ای حرف زدیم.
دو قسمت از سریالرو دیدم.
با زهرا حرف زدیم.
پست گذاشتم.
یکی رو شناختم.
سعی کردم وبگردی کنم اما بروز شده ها چنگی به دل نمی زد.
دلم شور کلاس فردا رو می زنه.

  • ۹۷/۰۵/۱۱
  • بلوط