روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

انادر بلوط استوری

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۱۸ ق.ظ

برای نوشته های طولانی انگار باید یه کیبورد حقیقی جلوم باشه تا کیبورد مجازی گوشی.

روزهای بعد از کنکور لعنتی رو سپری می کنم حدود 22 فریکین دیز گذشته و دیگه میتونم ساعت 10 این شهرو ببینم، میتونم در حالی که ساعت 9 صبحه به گوشیم که زنگ میخوره جواب بدم، میتونم وقت دکترمو ساعت 11 صبح بگیرم، میتونم مانتو هایی که دوست دارمو بپوشم، میتونم بدون نگرانی بعد یه کلاس خسته کننده برم با دوستام بیرون، میتونم تو اینستا بچرخم بدون اینکه خودم به خودم تشر بزنم که - درس داری! ، میتونم برم دنبال چیزایی که دوس دارم، میتونم برم آلمانی و انگلیسی بخونم، دیگه مجبور نیستم 7 صبح یکشنبه و سه شنبه بشینم سر کلاس میرابی و گزارش زیرگروهای عربی رو بذارم رو میزش. دیگه میتونم برناممو تنظیم کنم، دیگه میتونم روضه ی خونه ی مهری رو برم بدون نگرانی امتحان فرداش، میتونم اربعین برم کربلا به شرط طلبیده شدن، میتونم خیلی کارا بکنم. البته الان یه جوریه که اونقدرام نمیتونم از فضای کنکور دور شم. و اگر نگید جو گیر شدم - باید بگم از الان بچه هامو دوس دارم. بچه های مبهمی که حتی اسم بعضیاشونو نمیدونم. براشون خودکار رنگی گرفتم و منتظرم که کمکشون کنم. ناراحتم که اونا الان اسیر قفسی شدن که این نظام آموزشی دونه دونه بچه ها رو میندازه توشون، و دونه دونه می کشتشون. اما من اینجام که باهم دوباره این راهو بریم. و سعی می کنم بهترین ورژن یک بلوط 18 ساله باشم. واقعیت اینه که الان که اینو می نویسم می بینم من اصلا شبیه اسم "بلوط" نیستم، من اصلا شبیه کامنت چشم قلبی که گذاشتم نیستم. من اصلا شبیه اون آدمی که بچه ها تو کلاس میشناسن نیستم، من اصلا شبیه عکس پروفایلم نیستم، من اصلا شبیه اون تصوری که همکار مامان داره نیستم. من شبیه تصوری که فامیل بابا ازم دارن نیستم - آروم ترین دختری که دیدن. اما میدونی که در ایز نو ور وی کن هاید. جایی نیست که بتونیم توش پنهان بشیم. امروز که رفتم کلاس، دیدم ای کاش حرفای استادمو ضبط می کردم و بارها گوش میدادم. چقد حرفاش حالمو خوب می کنه و چقد میتونه رو من تاثیر بذاره و چقد امشب حالم بهتر بود. از اینکه دکتر دندون پزشک بهم آمپول بی حسی نزد، از اینکه با دچار حرف زدم، از اینکه دلم برای صبا تنگ شده بود - و اینارو با رضایت قلبی می نویسم - از اینا حالم خوب شده بود. از اینکه با مهدیه راجبه قرص پوستم حرف زدم و بهم گفت حتما بخورم قرصرو، حالم بهتر شد. میتونم زندگیمو بهتر کنم، میتونم آدم بهتری یشم. اوه شبیه پستایی شد که خودم ازشون بدم میاد. البته دلیل نمیشه. میتونی از یه کاری بدت بیاد اما انجامش بدی. مثلا من خیلی از "آهان" گفتن و شنیدن تو چت بدم میاد اما بعضی وقتا میگم. اگه تا اینجا حوصلتون سر نرفت و خوندین و خوندین و به اینجا رسیدین و الان دارین اینجا رو می خونین باید بگم شما آدم خوب و قشنگی هستین. آدمی که کِر ابوت نوشته های آدما. هر چند طولانی حوصله سر بر و چرت و پرت باشه.

  • ۹۷/۰۴/۲۶
  • بلوط