روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

از تک تکشان بیزارم یعنی ! تک، تک !

شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۱۲ ق.ظ

نمیدانم چرا انقدر بعضی همسن و سال هایم، زندگی را به خودشان سخت می گیرند و فکر می کنند غم داشتن یعنی ته با کلاسی !

یا مثلا از یک چیز کوچک برای خودشان متن می نویسند و 

هزار جا شیر می کنند و گندش را در میاورند خلاصه.

بعد کلی فاز جور واجور - عرفانی و هنری و فلسفی مخصوصا - می گیرند و عین آدم حتی حرف نمی زنند!

یا ادای خواننده ی مورد علاقه ی شان را درمیاورند

یا مثل نویسنده ی محبوبشان از کلمات قلمبه سلمبه استفاده می کنند به قولی.

یک سردرد ساده را انقدر بزرگش می کنند که انگار سرطانی چیزی دارند - دور باشد از همه -

یا خدا نکند یک اتفاق ناجور برایشان بیفتد، گوش عالم و آدم را با بدبختی هایشان پر می کنند.

انقدر دور و برم از این آدم ها می بینم این روزها، که دلم میخواهد همه ی شان را بالا بیاورم !

چرا تمامش نمی کنند این مسخره بازی ها را ؟


+ کسی چ میداند ! شاید هم یک روز کسی بیاید و یک همچین متنی راجع به من بنویسد و کلی هم بتوپد به من:s که البته خدا نکند من هم به مرض این افراد دچار شوم ! باید بروم و یک آیت الکرسی بخوانم برای خودم ها !

  • ۹۵/۰۳/۲۹
  • بلوط