روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

هیچ کس

پنجشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۶:۰۰ ب.ظ

راجبه علایقم که فک می کنم، به پشتیبان بودن، انگلیسی و آلمانی خوندن، ریاضی حل کردن، یه دستی میاد و همه شونو سفت فشار میده و میگه همه ی اینارو انجام دادی، خب که چی؟ و ذهنم نمیتونه هیچ جوابی بده. مطلقا هیچ جوابی. از خودم می پرسم که خوبی؟ جوابی نمیاد. بلندتر داد میزنم، بازم جوابی نمیاد. میگم زندگیت چطور میگذره؟ میگم خوشحالی؟ ناراحتی؟ عذاب وجدان داری؟ راضی ای؟ اما کسی جواب نمیده. شایدم البته از قصد نباشه، کسی نیست که بخواد جوابمو بده. و کم کم پایه های اصلی زندگیم میریزه، مثه اینسایداَوت، پایه هاش میریزه چون کسی نیست نگهش داره. کسی نیست کمک بخواد. حتی دیگه کمک نمیخوام، چون دیگه بلوطی نیست که بخوان نجاتش بدن. نمیتونم حتی توضیح بدم. این موضوع چیزی نیست که حالمو بد کنه، بیشتر یه شک عمیقه. یه گودال بزرگ.

*میخواستم عنوانو بذارم گمشده، اما هیچکی نیست که حتی گم شده باشه. بلوط نیست. فقط نیست.

  • ۹۷/۰۳/۲۴
  • بلوط