روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

چه بر ما میگذرد

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ
بذارید یکمم ازین روزا بگم که تو ذهنم بمونه. این هفته ها دیگه خیلی خیلی کم کلاس داریم. در حد همون شنبه ها محمدی نژاد یا بهادر. ولی من و زهرا میریم مدرسه. من، زهرا، فرگل، اسماء، کتایون، مائده و امین َم چند روزه که میان. خوب می گذره. *لا حول و لا قوة الا بالله* سیما ام برنامه ی من و زهرا - و احتمالا اسماء و کتایونو مائده رو - یه جوری ریخته که ۹ که میریم خونه، برنامه تموم شده باشه. دیگه کنکورا رو تقریبا زدیم جز ۹۵ و ۹۶ و کم کم داریم به ماه آخر و ماه رمضون می رسیم. امروز با آل رسول و سبا و بچه ها رفتیم امام زاده قاسم. ناهار خوردیم و برگشتیم. و خوب بود. اینکه خودمون بودیم خوب بود. بعدم با زهرا رفتیم تجریش و گشتیم و رفتیم پاساژگردی و کافه ویونا. و حالا من یه هات چاکلت بیرون بر گرفتم که الان تماااام چادرم بخاطرش گند خورده به تمام معنا. و الانم باید برم یه کنکور بزنم بیام :) موضوع "اندر احوالات دانش آموزی" دیگه داره نفسای آخرشو می کشه. خلاصه که در شرح این روزا باید بگم میگذره اما سخت؟ نه ! :) *لا حول و لا قوة الا بالله*
  • ۹۷/۰۲/۲۰
  • بلوط