روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

از رنجی که بردیم -_-

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۷ ب.ظ
دیروز یه دختره کنارم نشست تو کتابخونه، بعد هیچی، اول که اومد صندلیو بکشه بلننننند صداش تو فضای به اون بزرگی پیچید و اونم به هیجاش نگرفت. و ادامه داد و همون صدا رو بازم در آورد. بعد نشست و خیلی بد، دارم میگم خیلی بد، دماغشو می کشید بالا. بعد هندزفری گذاشت تو گوشش، با صدای بلند که من می فهمیدم داره آهنگ قری گوش میده مثلا. بعد کتاباشو پهن کرد رو میز من. قشششنگ. بعد ماشین حسابش لق می زد، این که دکمه هاشو فشار می داد تققق تققق بلند صدا می داد. بعد یهو وسط درس سرشو گذاشت رو میز خوابید. واقعا اعصاب منو داغون کرد. آخرش هم طی یسری تحلیل های روان شناسی به این نتیجه رسیدم یا دیوونس یا خیلی حالش بده.
  • ۹۷/۰۲/۰۶
  • بلوط