روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

1376

جمعه, ۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۴:۱۶ ب.ظ
بازم خواب دیدم. که قسمتای مختلفی داشت و بازم حس خوبی نبود توش. یه قسمتش عمه داشت گریه می کرد برای اقاجون و بعد گفت بلوط جون دیگه می خوام اشکامو بدم به تو که تو گریه کنی، بفهمی من چی می کشم. و منم هیچی نمی گفتم و نگاهش می کردم. یه قسمت دیگش دیدم که اون، حتی درست و حسابی نگاهمم نمی کنه و دیگه کاری باهام نداره. و انگار که وجودم ارزش نداشته باشه، به دیگران توجه می کنه. و این قسمتش بدترینش بود. یجوری که الانم حس می کنم واقعیه. فقط منتظرم ی روزی ببینمش و با ترس و لرز ببینم چجوری باهام رفتار می کنه.
  • ۹۶/۱۲/۰۴
  • بلوط