روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

یک لباس ِ نارنجی رنگ ِ پاره شده

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۹ ب.ظ
امروز، این بانو، به دلایل مختلفی و با ایده های مختلفی و با گروه ِ خاصی،

رفت آسایشگاه فاطمة الزهرا.

یک آسایشگاه که ما چهار طبقه اش را رفتیم، پیغاممان را رساندیم و برگشتیم. چهار طبقه ای که آخر هایش می رسی به کسانی که تخت هایشان مثل قفس بود. یعنی میله داشت ولی درش باز می شد. تخت هایی که الیافشان از جنس دارو و مواد خاصی ست . 
آخر هایش می رسیدی به یک نابغه ی ریاضی، که یکهو تشنج کرده و حالش خیلی وخیم می شود و بعد پدر و مادرش او را می آورند به این آسایشگاه . و به قدری حالش وخیم بود که این بانو، او را در حال جویدن و پاره کردن لباس ِ نارنجی ِ کهنه اش دید. 
  • ۹۵/۰۲/۲۲
  • بلوط