توانایی اینو دارم که بعد از هر عطسه تشخیص بدم عطسه ی آلرژیه یا عطسه سرماخوردگی.
هر موقع از دانشگاه می رسم خونه و تو کیفم دنیال کلید می گردم، تمام سناریو هایی که اگه کلید نداشتم چی می شدو دوره می کنم.
وقتی استاد آمار میاد تو، جای شعور و فهمی که ازش می چکه روی زمینه.
از بین این همه مفاهیم انتزاعی و لوس رشته م، آمار استنباطی یک هو میاد وسط و می درخشه.
استاد داره راجبه آدلر و خود کم بینی صحبت می کنه. تو مثالاش راجبه تمسخر افراد از «اکبر کرگدن» استفاده می کنه.
استادمون داره راجبه آزمایشگاه حیوانی صحبت می کنه بعد میگه به نظر من این فرصت رو غنیمت بشمارید. موشای خوبی آوردن :)))
نمیدونم چه مرضیه نمیتونم مثه آدم در مجامع و محافل عمومی عطسه کنم.
ساعت ۷ میای خیابونا شلوغه، ۸ میای شلوغه، ۹ شلوغه، پس کی به مقصداتون می رسین؟
واقعا از خداوند ممنونم که وقتی میخواد برای اتاقم سوسک بفرسته، ابتدا منو از طریق اصوات نامفهومی که از سمت پرده میاد، مطلع می کنه.
امروز از اون روز های زیبا بود. گروه برای کوروش نیرو می خواست منم رفتم یه دو ساعت اونجا بودم بعدم اومدم پیش این یکی گروه توی غرفه کودک. متاسفانه بچه هایی که به من میفتادن، لیوانارو پرت می کردن و چسبو روی میز میریختن و گند میزدن. اما بچه های نرجس و یگانه خیلی آروم و حرف گوش کن بودن.
دو تا لایک، هزار تا لایک. چه گرهی از گرهامون وا شد؟ چه دردی دوا شد؟ چه ایمانی استوار شد؟
دلم می خواد به این توییتریا بگم حالا لایک کنید انگشت شستتون کج نمیشه
اینستاگرام دانشکده، یه پست گذاشته که با توجه به نزدیک شدن نمایشگاه کناب، چه کتابی پیشنهاد می کنید؟ یکی اومده زیرش نوشته مقدمه روان شناسی هیلگارد(!). زخمیمون نکنی روان شناس.
به محض عبورت از این ساحل، باید موج بیاید تمام رد پا ها را پاک کند. کلمات رد پایند و موج، بک اسپیس.
تنها چیزی که به من هدیه کردی، «یخ زدگی» و «یخ زدگی» و «یخ زدگی» بود. تو را فریزر خطاب می کنم.