روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۴۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

به "او" ی کتگوری های وبلاگم

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۲۴ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

یک روزمرگی کاملا بیخود

چهارشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

هجو

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۲۲ ب.ظ

اون بخش از وجودم که احساساتم رو به کلمات تبدیل می کرد و انرژی رو به دستام میفرستاد تا تایپ کنم و توی وبلاگم پست کنم، داره نابود میشه.

  • بلوط

2122

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۱۳ ب.ظ

دلم می خواد با یه بزرگتر مشورت کنم ولی نمیتونم. شایدم میتونم. آیم کانفیوزد اند هوینگ منتال برک دونز. 

  • بلوط

2121

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۰۱ ق.ظ

استاد دارد در مورد لب گیجگاهی صحبت می کند، من خسته ام. احساس یک لوزر واقعی می کنم. فردا ارائه ی مزخرفی دارم که سلسله مراتب نیاز های مازلو را در گلستان سعدی بررسی می کند. زیبا نیست؟ قسمت نیازهای مازلویش را دارم روی خودم پیاده می کنم و نیاز هایم را دسته بندی. فیزیولوژیک، امنیت، تعلق. خوابم می آید. دوست ندارم کسی این را بخواند. احساساتم دارند بیچاره ام می کنند. ژن های منفیم دارند فعال می شوند، تعادل نوروترنسمیترها در بدنم بهم خورده است، احتمال می دهم هورمون ها در مسیرشان به سمت اندام هدف باهم قاطی شده باشند. کاش میان ترم فیزیولوژی لعنتی را کنسل کنند. در خودم شک کرده ام و روان شناسی که درونم همیشه تصور می کردم دارد فِید اِوی می شود و من دیگر در خودم روان شناسی نمی بینم. کلاس پنج شنبه ها از معدود ساعت های آرامش قلب من در هفته است. شاید هم تنها ساعت ها. چرا باید نظریه مازلو را در گلستان بررسی کنند؟ گشنه ام. الان است که بدنم بلند داد بزند که معده ام خالیست. پر احساساتم اما نمی شود خیلی هایشان را به “کلمات” ترجمه کنم. تفسیر نکنید گیر ندهید حوصله ندارم. دی اند آو د پست.

  • بلوط

آی مین سیریسلی

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۳۶ ب.ظ

تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا..؟

  • بلوط

2119

شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۶ ق.ظ

چند تا جمله ی نامربوط میگم و این پستو سریع تر به اتمام می رسونم. گاهی اوقات میام کامنت بذارم اما کامنتای بقیه مانع میشه. همینجوری احساس کردم باید بنویسمش :| بروکلین تازه وارد سیزن ۳ شده و آیم ادیکتد مثلا :| همکلاسیای دانشگاه رو جدی نگیرید. حتی وقتی باهم دوست شدین. 

  • بلوط

روزمرگی-جهت پایبند بودن به تایتل وبلاگ

جمعه, ۲۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۵۷ ق.ظ

در یک تصمیم انتحاری، تصمیم گرفتم حرف هایم را با کیبورد گوشی تایپ کنم و بعد هم بگذارم چشم هایم چند ساعتی دنیا را نبینند و روحم با خیال راحت برای خودش پرسه بزند. نمی دانم برای نوشتن باید از کجا شروع کنم. بگذارید از اینجا بگویم که این هفته ارائه فارسی عمومی (پوکر فیس) دارم و هفته ی بعد دو عدد میان ترم و هفته ی بعدش یک میان ترمِ سر سخت تر. چهارشنبه بعد کلاس اندیشه با فاطمه ها رفتیم کافه ای که اسمش را هنوز هم نمی دانم. اما بامزه بود. عکس هایش را نگه داشتم که بعدا به زهرا نشان بدهم. نمی توانم بگویم خوش گذشت چون تعریف دقیقی از خوش گذشتن ندارم اما چیز بدی هم اتفاق نیفتاد. بعد کافه رفتیم خیابان های پر از کتاب را متر کردن و بعدش مسجد دانشگاه. و چقدر به نظرم پیشنهاد مسجد دانشگاه رفتن قشنگ بود. آدم های خوب برکت را در زندگی اطرافیانشان هم پخش می کنند و این به نظرم از مصادیق فاطمه است. البته چون چهارتا فاطمه هستند و من یک بلوط، واقعا تعریف ازشان سخت است. بعد هم رفتیم خانه هایمان که تا دوشنبه ۸ صبح همدیگر را ببینیم. با زهرا حرف زدیم و خب این یکی آرامش دهنده بود.*سهم شما: سه بار خواندن ماشاء الله و لا حول و لا قوة الا بالله* دیگر چه بگویم. آهان. مبحث بی ربط بعدی خطاب به بلوط است که الان پلک هایش خسته دارند روی هم میفتند. سه شنبه شب وقتی داشتی حرف می زدی، به نظرم لاجیکال ترین و منطقی ترین بلوط دنیا بودی. خواستم تشکراتم را مکتوب به رویت بپاشم. پلک هایم و انرژی ته کشیده ام برای نوشتن این پست همکاری نمی کنند. شب را خوب صبح کنید.(که جایگزینِ من درآوردی به جای شب بخیر است)

  • بلوط

2117

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ ب.ظ

امروز احساس می کردم “جیک پرالتا” ی خون‌م کم شده. در نتیجه نشستم اپیزود بعدیش رو هم دیدم. حرفی برای گفتن هم دارم و هم ندارم. باید بیام بیرون رفتن با بچه های یونی، ح زدن با زهرا، مدرسه و بچه ها، احساسات متناقض اِی.اِف رو بنویسم.

  • بلوط

Fact

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۱۶ ب.ظ

معلمای زبان از ضعف بچه ها توی صحبت کردن استفاده می کنن، و مباحثو به سمتی که میخوان می کشن و اونجوری که می خوان مطرح می کنن.

  • بلوط

یاد آر، ز شمع مرده یاد آر

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۱۲ ب.ظ

امروز 21م آبان هزار سیصد و نود هفت است و دقیقا یکسال و دو روز از جمعه ای که به پدر زنگ زدم و گفتم که حال آقاجون چطور است؟ و پدرگفت که از بیمارستان زنگ زدند که آقاجون فوت کرده و بعد ما صبح شنبه راه افتادیم که بیاییم پیش پدر. هر چقدر که می گذرد من احساس می کنم که بیشتر دوستت داشته ام. می خواستم شنبه برای بچه های مدرسه حلوا ببرم اما گفتم شادی اول ربیع و این ها را خراب نکنم. اگر این را می خوانید، می شود یک فاتحه برای پدربزرگِ یکسال و دو روز از دست رفته ی من بخوانید؟..

  • بلوط

مختصر

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۰۴ ب.ظ

من خالی از هر گونه برانگیختگی - و نه حس! - هستم. ااین تعبیر جدیدی ست که با دانسته های یک اندک ترم روان شناسی برای خودم دست و پا کرده ام. دوباره کیبورد افتاده دستم و قصد دارم تاکتیو باشم. خیلی دلم می خواهد دلی باشد که بشکند یا بغضی باشد که فرو ریزد و من یک هو متحول شوم و برگردم به زندگیِ راضی کننده ای که می خواستم. اما نه دلی دارم نه بغضی. واقعا. تراژدیک به نظر می رسد اما بیشتر خنده دار است جدی. خب از لحاظ سر و سامان دادن به زندگیم خیلی در موقعیت خوبی قرار ندارم و روز های 19 سالگیم را ، اممم ، به بهترین وجه نمی گذرانم. در حال حاضر که خوابم می آید و امروز واقعا بگویم از 7و13 دقیقه ی صبح تا 4و40 دقیقه بعدازظهر، داشتم با نیروی تازه استخدام شده پیش دانشگاهی سر و کله میزدم و آخر هایش واقعا داشت دعوایمان می شد. من تقریبا تنها آدمی هستم که جواب سوال هایش را می دهم یا هر چی، و ببینید که داشت دعوایمان می شد یعنی چه. هیچ چیزی در این خانه نداریم که بخواهم بخورم. سَوندز لایک دارم ناشکری می کنم و باید بگویم ایت سَوندز لایک ایتس کایندا رایت. ترسی مرا گرفته است که مرا از همه ی کارهایم باز می دارد. تقریبا شبیه تابستان شده ام با این تفاوت که - هنوز - طوفانی راه نیفتاده و همه چیز آرام است که به نظر می رسد با چشم شور من یا هر کسی که این را می خواند، امشب طوفان خواهد شد. حوصله ندارم تاکتیو باشم. بلوط لِفت د کانورسیشن./

  • بلوط

وات ام آی دویینگ؟

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۵۴ ق.ظ
بذارید تو یه کلمه خلاصه ش کنم: مسینگ آپ
  • بلوط

روزمرگی + لیو

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۴۱ ب.ظ

صبح از اونجایی که هنوز رییس نیومده بود و سیما عم نبود، من خودم برای محمدی نژاد علاوه بر صبونه ش، از شله زرد مدرسه برداشتم گذاشتم براش :))) بعد اینکه تازه الان دارم ناهار میخورم. برنامه هام قبل سه تموم تموم شد. دیگه چی بگم براتون. سعی کردم امروز یه شروع جدید داشته باشم و موفق شدم تا حدی. البته اگر الان خودمو چشم نزده باشم. ای ناشناسِ من، دلم برات تنگ شده، هورمون هورمون هورمون.

  • بلوط

2111

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۷ ق.ظ

بذارید شمارو با دومین سریال محبوبم آشنا کنم :) بعد استرینجر تینگز، من عاشق بروکلین ناین ناین شدم :) گااااایز واقعا خوبه :)

  • بلوط

سوالات

جمعه, ۱۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۳۵ ب.ظ

چرا انقدر از اینکه توی بازه ی سنیشون نیستم ناراحتم؟ چرا خواب دیدم  آخه. چرا فیزیولوژی داره سخت و سخت تر میشه و من نمی فهممش؟ چرا بی قرارم؟ 

  • بلوط

2109

جمعه, ۱۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۱۸ ب.ظ

من تا این عکس مرغ سوخاری دانشگاهو رسانه ای نکنم ول کن نیستم :)))  الان که به پیج دانشکده فرستادم به توییتر دانشگاه فرستادم به فامیلمون نشون دادم به همههه نشون دادم به همهههه. عکسشم توی کانال هست :)

@whathappendinuni *تبلیغ رییزو داشتین؟*

  • بلوط

غیرقابل پیگیری

جمعه, ۱۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۰۶ ب.ظ

میخواستم خوابمو بنویسم. دیدم خیلی چیز قشنگی نبود که بنویسم. ولی. ذهن من، تو تا کجا رفتی، چجوری فول اچ دی آوردی جلو چشمم؟ نه جدی؟ یه عامل اظطراب زا الان بهم اضافه شد :| نمیدونم حالا خواب چجوری میتونه اضطراب بزاید ولی من همش یادش میفتم. ای مزخرف شت :|

  • بلوط

2107

جمعه, ۱۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۱۳ ب.ظ

ربیع میتونه واقعا یه شروع تاره باشه برا من.

  • بلوط

فکت

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۱۶ ب.ظ

سیما برام میگفت که وقتی خودش دانش آموز بوده، پشتیبان پیگیری نداشته و چند ماه آخر روی دوش خودش بوده. در نتیجه تصمیم می گیره وقتی پشتیبان میشه به شدت این ضعف ها رو برای بچه های خودش جبران کنه و همینجوریم میشه. این راجبه خیلی از چیزا صادقه. مادر بودن، همسر بودن، رفیق بودن، نوع تعامل اجتماعی با دیگران، رفتار با بچه هایی که می بینیم، حتی شیوه هایی که یه دختر توی خونه به اسم خونه داری میشناسه، آشپزی، دانشجو بودن، و خیلی چیزای دیگه.

  • بلوط

Uni

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ب.ظ

یه بخار بلند نمیشه از اینا بتونن یه مهارتای زندگی رو که معلوم نیست چیه رو، نرن.

  • بلوط

2104

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۱۲ ق.ظ

فرست تینگ فرست، ازون دنده بلند شدم. سکند تینگ سکند لازم نیست ۷ صبح آدمو بیدار کنین که کیلومترها برین اون طرف تر. تهران اونقدم بد نیست. خونه اونقدم بد نیست. هم میشه توش میوه خورد هم میشه توش نفس کشید.

  • بلوط

Tiktok

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۲۷ ق.ظ

ما دو تا استعداد بودیم که کشف شدیم :) خوش گذشت :)))

  • بلوط

دیر

پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۲۵ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

2101

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۴۷ ب.ظ

واقعا سخته با چهار نفر دوست باشی و هر چهارتاشون فاطمه باشن.

  • بلوط

2100

دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ب.ظ

در حسرت ِ یک قطره ی آب. قطره به درد نمیخورد اما من در حسرت همان واحد کوچک به درد نخورم. آب که استعاره است به هر حال، نمی خواهم ضعف ها و حسرت هایم را فاش کنم. تو را می بینم که از پایین به بالا رفته ای و من به توانایی خودم در شناختت ایمان میاورم. عطشِ زیادی، خطرناک است. کما اینکه برای نجات تقلا می کنم، یا نمی کنم. نمیدانم.

  • بلوط

2099

دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۲۱ ب.ظ

راستی گفتم دیشب غذا درست کردم؟ کوکوسیب زمینی در واقع. سیب زمینیش همکاری نکرد باهام و آب انداخت :| واقعا چیکار باید بکنیم ؟ :| بعد تلخ شد :) اره خلاصه. هنوزم تو یخچال هس ، دیشب تموم نشد :) پی نوشتی هم که میخوام ب این پست اضافه کنم و به پست دیگه نذارم اینه که اوشنز اِیتو دیدم. بعد مدت ها یه فیلم باب میلم بود. خوشم اومد :)

  • بلوط

چیز های کوچک شیر کردنی

دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۴۱ ق.ظ

ازونجایی که دوست ندارم استوری بذارم، اما دوست دارم مشترک کنمش. حالا می پرسید چیو. یه اسکرین شات از چتم با یکی از بچه هام، که نوشته بود: #بهترین_پشتیبان♥️. عکسشو آپلودم کرده بودم، توی پستمم گذاشته بودم، اما سادنلی پاکش کردم. توصیفش بهتره شاید. اصلا چرا دوست دارم شِیرش کنم؟ 

  • بلوط

2097

يكشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۳۸ ب.ظ
صرفا شرح حالی ست که می خواهم بگویم و ابدا حسی پشتش نیست. کلا هیچ حسی پشت هیچی نیست. همین را میخواستم بگویم. بی حسم واقعا. البته بعضی جاها. حتی حس نمی کنم که حسی ندارم. بی حسی نیست ها، سیاه شدن و سنگین شدن قلب بخاطر گذر زمان و زیاد شدن کثیفی ها روی روحم است. یک قلب غلیظ که نسبت به زیبایی های دنیا هز نو ری اکشن. من اینطوری تبیین اش می کنم. البته آدم های چندی در زندگیم را دوست دارم.
  • بلوط

دیدار ناگهانی

شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۸ ب.ظ

*عنوان از مسخره بازی های در طول روز انتخاب شده*

امروز اسماء اس ام اس داد که بعد از کلاسش یه سر میاد مدرسه :)) حدودای چهار اینا اومد، باهم نهار خوردیم و تعریف کردیم و اینا :) از کلاس فوتوشاپش گفت. که مثلا عین یه طرحو میزنن. که هنوز برای من مبهمه البته. ناهارم کوکتل خورد که به نظر من کوکتل یه نوشیدنیه نه یه ساندویچ. البته زودم رفت :| هی من گفتم وایسا باهم بریم :| اسماء الان احساس می کنم بالاسرم وایسادی و نوشتن پست نظارت می کنی:))

  • بلوط

مجاز

جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۳۸ ب.ظ

دلم می خواهد اینستاگرامم را پاک کنم، روز به روز مفتضح تر می شود. هدف و غایت هم آباد کردنش نیست. استوری ها را که میوت کردم جای خود، وجودش روی گوشی برکت را از این زندگی می برد اصلا. سیاه نمایی که نمی کنم :| بعد هم یوتیوب که عشق من است و دو چنل پیدا کردم که واقعا روحم تازه می شود وقتی ویدیوهایش را می بینم. اما در کل، زمان است که می رود و ما جوانی مان را دراز کشیده ساعت ها پشت این وسیله های پر از اشعه می گذرانیم. زیبا نیست؟

  • بلوط

نو

جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۰۴ ب.ظ

رفته بودیم دیدن محبوبه. که تاره بچه اش را به دنیا آورده است. یک دختر کوچک. از دیدن بچه هیچ حس خاصی نداشتم و ذوقی نکردم. انگار احساس ضروری ای درون من کشته شده است. بچه را بغل نکردم و تا جای ممکن بهش دست نردم. تا روح هایمان باهم قاطی نشود، و زشتی و سیاهی و سنگینی روحم روح لطیفش را خراش ندهد. بیشتر شرمنده بودم که مجلور بودم اینگونه کنارش قرار بگیرم، چگونه اش را خودم خوب میدانم. خودم البته و کسانی که بر غیب آگاهند. بچه به دنیا آوردن و رشد یک انسان درون یک زن الحق که جهاد است، با درد هایی که می کشند، و نمی توانم اینجا بگویم چون مکانی عمومیست اما واقعا سخت است. واقعا. طبق ویژگی های رشد بچه هفتاد درصد وقتش را خواب است و بخشی از آن هفتاد درصد مصادف بودنِ ما آنجا بود. و البته چه بهتر که نصیب گوش هایمان جیغ و داد بچه نشد. همین حرفی ندارم جز اینکه برای خودم متاسفم. می توانم هر موقع که بخواهم برای خودم متاسف باشم.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری

جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ب.ظ
پیجشو پابلیک کرد، من رفتم توش و اینجوری بودم: واااااااات. تا حالا انقدر به تقدیر ایمان نداشتم!! هر کودوم از ما راه خودمونو رفتیم، من تونستم رتبه بیارم برم روان شناسی بخونم، تو اونجوری. باور نمی کنم. توام اگه بدونی باور نمی کنی. میدونم که باور نمی کنی :)
  • بلوط

2092

جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۴۷ ق.ظ

خواب دیدم دارم میرم آلمان. البته با قطار داشتم میرفتم. قطار اتوبوسی.

  • بلوط

2091

پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۰۸ ب.ظ

سیما واقعا جهاد می کرد قبل هر آزمون به همه بچه هاش زنگ میزد. بچه ها فردا سنجش دارن، من از هفت پای تلفنم‌ و رااایت نَو تموم شد. از صرف هزینه های قبض موبایل و اینام بگذریم.

  • بلوط

2090

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۳۴ ب.ظ
بچه هامونو به عنوان یه روان شناس تصور می کنم. به اون دختر تجربی بی انگیزه هه نمیاد. ازش خوشم نمیاد.
  • بلوط

حالا ما که قلب داریم مگه چه غلطی می کنیم خاله..

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۴۹ ب.ظ

خب. بچه ی سعیده سقط شد. ینی سقط نشد. قلب نداشت. پوچ بود و باید سقطش کنه..

  • بلوط

Uni

چهارشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ب.ظ

بچه های دانشگاه به سطح جدیدی از ارتباط رسیدن.

بعدا نوشت: ارتباط جوگیرانه

  • بلوط

Bff و روزی در بهشتی

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۳۸ ب.ظ

امروز رفته بودم بهشتی. پیش زهرا. رفتم سر کلاس حقوق جزا هم نشستم :) جالب بود برام واقعا. حوصلم سر نرفت! راجبه دسته بندی مجازات و حد و قصاص و دیه و اینا بود. بعدم یه سر بوفه شون زدیم و منم بدو بدو رفتم دانشکده روان و نرجسم دیدم اومدم خونه. روز خوبی بود. ده تا دوازدهم امار داشتیم که اونم عشق منه :) هیچی دیگه. وای سر کلاس جزا، واقعا این حشمت خنده دار بود :))) دو و نیمه دو نیمه :) دینگ دینگ :) معظمشو از خودم در آوردم :) هنوز به لحن معظمش فکر می کنم خندم میگیره. در حد نیش باز :) زررتم کنار من نشست :|

تو بی کانکتد ویت مای بست فرند (همین رفت و امدا) ایتس نات دت ماچ ستییز فایینگ بات بدر دن ناتینگ !

اسماء پرسیدم کلاس نداشتی :( خیلی دلم میخواست من و تو و زهرا سه تایی بریم بگردیم دانشگاهو :)

  • بلوط

:|

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۳۱ ق.ظ

روانشناسی علمی ست پر از ابهام، و ابهام ذاتا اضطراب زاست.

  • بلوط

زیبا نیست؟

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ب.ظ

در همین لحظه احساسِ تعلق و محبت بسیاری به مبحث میانگین، میانه و مد - مبحث این دو جلسه ی کلاس آمار توصیفی - کردم.

  • بلوط

2084

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۳۲ ب.ظ

عده ای را طلبیدی به زیارت و آنها در هوایی نفس می کشند که حجت خدا نفس کشیده است.. من هم اینجا در هوای کثیف تهران باید این هفته را بگذرانم و هر روز از بزرگراهِ مرگ آورِ زیر پل گیشا عبور کنم و هوایش خفه ام کند. چیزی بیشتر از این هم مرا لایق نیست اما همه کس می توانند افسوس بخورند..

  • بلوط

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید..

پنجشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۴۲ ب.ظ

امسال که میتونستم - از لحاظ اینکه خب دیگه پیش دانشگاهی نیستم - و نرفتم کربلا، احساس یه لوزرُ دارم. شاید سال دیگه زنده نباشم. جدی شاید نباشم. کی تضمین داره؟ کی یه سال صبر می کنه؟ تو ذهنم دنبال دلیلی میگردم که چرا نرفتم. دلیل واضحه. روشن ترین تبیینی که تا حالا برای یه مسئله داشتم. توفیق؟ کم بوده؟ کی کم توفیقم کرده؟ آبوییِسلی.. خودم.

  • بلوط

2082

پنجشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۰۱ ب.ظ

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا..

  • بلوط

جوابیه

چهارشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۰۳ ب.ظ

ای آشنایی که به نام بیگانه کامنت گذاشتی (اما بیا و خودت را معرفی کن) ، ممنون :) امروز رفتم دفتر استاد راهنمایم و نبود متاسفانه. یکشنبه پی اش را میگیرم دوباره.

  • بلوط

زبان

سه شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۱۲ ب.ظ

داشتیم با یی لین راجبه نظام آموزشی شون حرف می زدیم، گفت از ۶ سالگی تا ۱۲ سالگی حروف چینی رو یاد می گیریم. و حتی برای خودشونم سخته. چرا زندگی رو انقدر سخت می کنن خب.

  • بلوط

طبع را افسردگی بخشد مدام

سه شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ

علم رسمی سر به سر قیل است و قال

نه از او کیفیتی حاصل، نه حال


  • بلوط

یادداشت نصفه شب

سه شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۰۸ ق.ظ

دو شب است که دیر میخوابم. بخاطر اینکه سرما خورده ام و شب ها راحت نمی خوابم، در نتیجه ترجیح میدهم مدت کمتری خواب باشم. همه چبز را در قالب معامله پیش می برم چون از راه احساس به جایی نمی رسم. یا بهتر بگویم محرک های عاطفی آنقدر نیستند که بخواهم بهشان تکیه کنم و زندگیم را ببرم جلو. البته زندگی خودش جلو می رود کاری از دست من بر نمی آید. به هر حال. الان یک پست تبلیغاتی در تلگرام دیدم که سایت دانلود فیلم و سریال بود و عکسش عکس سریال گات بود. خوشحالم که از فضل یک به بعد دیگر ندیدم. امروز با زهرا سر یک قضیه ی مهمی فیس تایم کردیم و این ها. از پاییز و زمستان و سرما فقط همین مریضی به من رسیده. کاش بروم جایی زندگی کنم که فصل سرد نداشته باشد. چقدر باید تا اردیبهشت و خرداد صبر کنم ؟ اینکه فردا تا ۷ کلاس دارم و ۶ ساعت زبان بسته باید سر کلاس های عمومی بنشینم، حالم را افتضاح می کند. استاد فارسی عمومی نگویید، بگویید فارسی دبستان. دستانم دیگر حال تایپ ندارند. بای فور اور به قول صبز.

  • بلوط