Capacity
دیگه هر کی گرفتاری داره. یا چیزایی هست که اذیتش کنن. اما به اندازه ی خودش.
دیگه هر کی گرفتاری داره. یا چیزایی هست که اذیتش کنن. اما به اندازه ی خودش.
اینکه واقعا شاید نباشم فردا، اینکه شاید یه پیرزن ٦٠ ساله بشم که لحظه ی مرگش زندگیشو تباه می بینه، اینکه میفتم توی سراشیبی تند بزرگسالی و اینکه مجبورم قاطی این دنیای بیرون - دنیای بیرون کثیف - شم، اینا، همه ی وجود منو گرفتن.
داشتم میرفتم سمت خونه، کم کم پاهام داشت ضعف میرفت و میفتاد. در کل امروز اولین روزی بود که روزه گرفت منو.
اگر فکر می کنی من تو رو دوست دارم، اشتباه می کنی. تو تا حالا ندیدی من وقتی یکیو دوست دارم، چجوری میشم.
آدم ها فکر می کنند خودشان و نزدیکانشان همیشه هستند اما روزی می آید - مثل امشب - که تو - مرد بزرگ قشنگ من - کنار ما نیستی.
وای وای حالا بذارید تا مراسم شرو نشده اینم بگم، امروز این جناب معلم دینی که گفتم، به قدری بلند بود که دستشو گرفت به سقف کلاس. بعد دیگه داشت با دستاش می شمرد موردای یه چیزی رو. حالا شما فرض کنید یه دست گرفته به سقف، و دستا مشت و تنها یک عدد انگشت وسط به نشونه ی شماره ی 3 باز بود.
برای نوشته های طولانی انگار باید یه کیبورد حقیقی جلوم باشه تا کیبورد مجازی گوشی.
اون روز که رفته بودم مدرسه برای بچه ها از سال پیش دانشگاهی بودم، احساس می کردم چقدر چقدر و چقدر خوشحالم که جای اونا نیستم. هنوزم بابتش خوشجالم. از اینکه یکشنبه سه شنبه ها مجبور نیستم ساعت 7 صبح سر کلاس میرابی بشینم، مجبور نیستم غرغرای از روی دلسوزیشو یا داد زدناشو تحمل کنم. از اینکه مجبور نیستم گزارش زیرگروهای عربی رو بدم، خوشحالم واقعا. دیگه کجبور نیستم مانتو مدرسه بپوشم، ناخونامو کوتاه کنم، زود بخوابم
من همه ی ماه رمضون منتظر این بودم که برم اونجا، و با کلی هماهنگی قرار شد خودم برم و بعد 2 و نیم بیان دنبالم :)
راجبه این یکی با مامانم حرف می زنم و بهش میگم که بهشون منتقل کنه انقد راجبه من حرف بیخود نزنن.
*هیچ ربطی نداره به کنکور. بیشتر ربط داره به گذر زمان . به این که زمان می گذره و تو بیشتر می فهمی*
انقدر منو سبا رابطه ی دوستانه ای داریم که صبح وقتی اومد و من با صداش بیدار شدم، با حالت پوکر به سقف خیره شدم و چیزی نثار روح سقراط کردم. و متقابلا اونم تا منو دید گفت ای بابا تو ام که اینجایی که :|
*البته نه سبا اصلن بده، نه من بدم! فقط نمیشه ارتباط گرف دیگه! وگرنه اون برای آدمایی که باهاش ارنباط میگیرن خیلیم دوس داشتنیه!
علی عادت کرده یه جاش زخم بشه، با همون زبون بی زبونیش میگه بوسش کن خوب شه. بعد امشب با پشت افتاد زمین و جیغ جیغ کرد (به قاعده ی همون زمین خوردن بچه ها) یهو عسل داد زد : مریییییم، بیا باسنشووووو بوس کننننن
امروز داشتم عمومی ریاضی 95و میزدم، کلوزش راجبه audi بود. منم هر چی خوندم نفهمیدم آخه این کلمه ینی چی! و سوالای کلوزشم به خاطر همین نزده گذاشتم چن تاشو. و فهمیدم که باید اطلاعاتمو از سطح پراید و 206 ببرم بالاتر و بدونم که audi همون آئودیه :|