روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۴۳ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

980

يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۹ ب.ظ
دوست دارم بنویسم. خیلی. ولی کشش بک اسپیس از کشش حروف بیشتره. میفهمی چی میگم؟
  • بلوط

979

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۰ ب.ظ
بارونی قرار بود بیاد، اومد. رعد و برقی قرار بود زده بشه، زده شد. طوفانی که قرار بود بیاد، اومد. وقتش نیست دیگه آروم شی؟ بوی خاک نم دار بدی؟ آسمونت صاف باشه؟ هر چند چشمات پف کنه یا یه عالم گریه کنی. تموم شد، خب؟ حالا باید برسی. به هر چی میخوای. باید برسی.
  • بلوط

978

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۵ ق.ظ

اول صب جمعه و اینکه کارام مونده و امروز دوبار باید برم بیرون. بی حوصله. از اون وقتا که بگی بالا چشت ابروعه بد نگا می کنم. و فقط نگاه می کنم !

  • بلوط

976

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ب.ظ

دارم بالا میارم این حجم از تفاوتو. و اونو. و کلاسو. و اون یکیو. و یکی دیگرو. و بی ملاحظه بودنشو. و حرفای بدشو. و انسانی رو. و این کشورو. و تقریبن نصف چیزارو. ولی به نظرم مشکلی نیست یه دختر 17 ساله هر از چند گاهی اینجوری معادله های ذهنیش نامعادله بشه. هم اقتضای سنه. هم شرایط تهوع آور. اگه اسم میاوردم راحت تر بودم. ولی نمیشه. داره. حالم. بهم. میخوره. و این تنها توصیف دقیقیه که میشناسم. 

  • بلوط

975

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ب.ظ

مشکل میدونی چیه؟ الان گرفتم. تو برای یکی از ته دل مایه میذاری. و یه جایی یهو یه چیزی میشه که انتظارشو نداری. اصلا. اونوقت این معادله ی منظم، همه ی عدداش قاطی میشه. این چیزیه که پیش اومده. و من دارم این مشکلو بالا میارم.

  • بلوط

پدربزرگ

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ

رفتم ملاقات، مهربان دل نازک قلدر من، چشم هایش مثل تیله بود.

  • بلوط

973

سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۱ ب.ظ

بعد کنکور، تاریخ شناسیمو از وسط جررر وا جر می کنم. جغرافی پیشمو سلام نظامی میدم میذارم کنار.

  • بلوط

972

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۳ ب.ظ

آقاجونو بردن آی سی یو. پدر دیشب رسید خونه. خیلی دردناکه. ریه هاش عفونت کرده. هر وقت به جمعه فک می کنم اعصابم خط خطی میشه. زهرا نمی فهمید من چقد دوست داشتم برم سینما. واقعا نمیفهمید. امروز میگفت تو نمیری آخر سینما، گفتم میرم! گفت نمیری. و من دور شدنو حس می کنم. و این حقیقت که احساساتم باید به خواهر نداشته ابراز بشه، اذیتم می کنه. کولی بازی نیست، شاید یه جور تیپ شخصیتیه.

  • بلوط

نات ستیزفاید

جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۷ ب.ظ
الان که رسیدم خونه، رتبه ها اومد.
  • بلوط

هیت یو. ریلی.

پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ب.ظ

اوه تاریخ شناسی، تاریخ شناسی عزیز، این نکبت ملعون.

  • بلوط

969

سه شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ب.ظ
جز همین حرفای تکراری، چیزی برای گفتن نیست، همون روتین.
  • بلوط

968

دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۹ ب.ظ

تا کی ادا در آوردن؟ اه. [ بخش سیاه ذهنم را خالی می کنم اینجا، من به این سیاهی که این وبلاگ است ، نیستم. ]

  • بلوط

شخصی

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۴ ب.ظ

وقتش است که دیگر نترسم. هر چیزی که باشد.

  • بلوط

966

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ب.ظ
باران میبارد. باز بهتر است از هوای خشک و سرد. چراغ ها خاموش است، جامعه شناسی توی کیفم دهان کجی می کند، من به آدم ها فکر می کنم، به تفاوت ها، به ترس ها، به حسادت ها، به تازگی ها. به شروع شدن تقریبا سراشیبی زندگی. سراشیبی ای که از دنیای دانش آموزی درمی آیی، از "من" بودن در می آیی، از بچه بودن در می آیی. سراشیبی هولناک بزرگ شدن.
  • بلوط

965

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۵ ب.ظ

کانفشن : یک شب در درون خودم مثل مغول ها، مرز های حریم شخصی را له کردم. 

  • بلوط

964

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۰ ب.ظ
کثافت از سر و روی تهران می ریزد. جهان بالا نمی آورد این حجم از کثیفی را؟ کاش بیایی، بباری، که قدم میزنی مثل ما، که توام روی کره ی زمینی، که همینجایی.
  • بلوط

963

شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۲ ق.ظ

نمی خواستم ساعت دوی نصفه شب پست بگذارم ولی کلمات به زور خودشان را می کوبند به کیبورد و بعد خفه شان می کنم. دلم می خواهد بنویسم، ولی.

  • بلوط

962

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ب.ظ

ای کاش پرنده بودم تو فصل سرما، مهاجرت می کردم به یه جای گرم. پر آفتاب. خط استوا. اسماءم به منقارم می گرفتم می رفتم.

  • بلوط

و علی بن الحسین

جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۱ ق.ظ
شما جوان بودید، پسر بودید، زیبا بودید، اشبه الناس خلقا، خلقا و منطقا برسول الله بودید. شما پسر پنجمین کسی بودید که جهان بخاطر معصومیتش از هم نپاشید. شما پاک بودید. گفتم دیگر ؟ جوان بودید. جوانی است و هزار تا درگیری مختلف. اما شما جوان بودید، بدون درگیری، با خلوص، شهید. چقدر قشنگ.
  • بلوط
  • بلوط

تکمله به نامه های قبلی.

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۹ ب.ظ

آه دختر جوان ! چرا فکر می کنی من ناز می کنم ؟ در احساسات من تنها چیزی که نیست، ناز کردن است. آن هم نسبت به تو. من ناراحت بودم ! [ مشتش را به دیوار نه - به بالش می کوبد. ] بیلیو می که من غم عمیقی را حس می کردم. البته غم عمیق نه حالت ناله ها، نه. منظورم ناراحتی کوچکی ست در اعماق وجود که اصلا معلوم نیست. مثل همان "دراکولای غمگین در من" . اما چه کسی جز توی تغییر کرده، اسم این ها را ناز کردن می گذارد ؟

[ تکمله بر وزن تفعله. وزن دیگه ی باب تفعیل. میرابی تاثیر خودشو گذاشته.]

  • بلوط

958

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ
میرابی، از وقتی با آستین کوتا دیدمت دیگههه اون ابهت سابقو نداری. البته اینو که میگم، میدونم فردا از دماغم درمیاری.
  • بلوط

957

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۱ ب.ظ

به من می گوید تو ناز داری. و از این قربان صدقه ها. قرار شد سه شنبه بروم پیشش. ناراحت کننده است که دیشب هیات تمام شد و امشب جایی برای رفتن ندارم. جایی که دوستش داشته باشم. با صبا کلی فکر هایمان گذاشتیم روی هم و آخرش یک وویس بیست ثانیه ای فرستادم برایش و این روش جواب داد ! حالا ببینمش می گویم که دختر جوان ! تو هر چقدر هم که بروی و هی دور و دور و دورتر شوی، باز هم جای خالی دوستی که سایه ات را دنبال کند را حس می کنی. مگر من حس نکردم؟ من جای خالی تو را عمیقا حس کردم، جای خالی صبا را حتی در کم پیدا بودنش حس کرده ام، جای خالی زهرا را ! - اگر دور باشد.

گفتم که قرار است سه شنبه بروم پیشش دیگر؟ قرار است همه ی فیلم ها را آماده کند و کلی چیز برایم تعریف کند و من خرس گنده نتوانم خودم را جمع کنم و به قول صبا عر بزنم. و بعد به خودم بگویم کام آن به خودت بیا ! و بعد صبا بگوید به خودت نیا گریه کن ! این اتفاقی ست که خواهد افتاد. با شناخت 17 سالو پنج ماهو چهار روزه ای که از خودم دارم می گویم. الکی که نه.

بی قائده نوشتن ها را که می بینید ؟ از جمله ای به جمله ی دیگر پریدن. عاح وقت استراحتم گذشت. بروم سر درس و مشق و زندگیم. بقیه اش باشد بعدا.

  • بلوط

956

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ق.ظ

آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدک الحسین ( علیه السلام ) 

  • بلوط

955مین به وقت تاسوعا.

شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۷ ب.ظ

تو این دو ماه - و مخصوصا این دو روز - یکی هست، و واقعا باید باور کنیم که روی همین کره ی زمین "هست" ، و عذابی که قلب و روح و وجودش می کشه بی انتهاست. و همون کسیه که به یمن وجودش همه ی اهل زمین روزی می خورن. شاید کوچک ترین کاری که میشه کرد این باشه که برای آرامش دلش هر کی یه آیت الکرسی بخونه. فقط برای آرامش دلش.

و چه قدر قشنگ اگه بتونیم به بقیه ام بگیم.

  • بلوط

شخصی

جمعه, ۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ

میدونی چی فهمیدم؟ میدونی توی روز دوم از ماه ششم هجده ساله بودن چی فهمیدم ؟ اینکه چه اختلاف نظری وجود داره و چه فرقی هست بین ما و چه مشکلاتی میتونه به وجود بیاد و هنوز نیومده. برس به فریاد ما.

  • بلوط

953

جمعه, ۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۰ ب.ظ

بزرگ میشی، تغییر می کنی، سیر عوض شدن بشریت و می بینی، آدما رو نجات میدی، نگران نباش.

  • بلوط

چرت و پرت با ذکر چند خط مثال.

جمعه, ۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۲۸ ب.ظ
دیشب خیلی خوب بود. خیلی زیاد. امروز ، تولد مامان یادم رفته بود. ولی تولد ها چندان اهمیتی ندارند. بیشتر از همه، تولد خودم. حالا جدا از تولد مامان، دیشب خواب عاطفه را دیدم، زنگ بزنم و حالش را بپرسم و غرورم را بگذارم زیر پا یا صورت مسئله را پاک کنم؟ خب. صورت مسئله. صورت مسئله را نبینم اصلا حالم بهتر است تا دیدنش، حل کردنش و فلان. ترس نیست. من فقط سعی می کنم اوضاع را در حالت تعلیق نگه دارم. چون این ممکن، هیچ وقت موجود نمی شود.پس ممکن بودن بهتر تا معدوم بودن. البته معدوم "بودن" معنی ندارد. معدوم که چیزی نیست که "باشد" ! ولی خب در مثل مناقشه نیست. زینب و اسماء همیشه می گویند. البته هیچ ربطی نداشت ولی حالا داشتم می گفتم که این مسئله،  یک چیز معلق در هواست که ترجیح میدم همان طور معلق بماند تا اینکه بیفتد زمین و بمیرد یا مثلا برود به آسمان ها و آنجا خفه شود. چرت نگو دختر. برگردیم به بلوط همیشگی.
  • بلوط

پارسال با عاطفه رفتیم، امسال دارم با نرجس میرم. کی فکرشو می کرد؟ بعد میدونی چی یادم میاد؟ قاسمی رو وقتی میگه کارای خدا این طوریه. و یه وقتا فک می کنم اگه کارای خدا اینطوریه که نقطه ضعفای ادمو نشونه میره، بدون کمک ، من زمین می خورم. هر چند کمک هست. بزرگترین کمک دنیا هست. اونی که نیست، منم.

داشتم به نرجس می گفتم خودمو تنبیه می کنم نمیام. گفت اگه نیای ینی یکی دیگه تنبیهت کرده و توفیق اومدنو ازت گرفته. خدا مقیل العثراته. میرابی همیشه میگه. میگه لغزش ها رو جبران می کنه. اَقِلنی عَثرَتی.

  • بلوط

950

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۱ ب.ظ

ولی کسی که میتونه دل ببره، میتونه بکَنه ، میتونه ول کنه ، واقعا قابل تحسینه. قابل تحسین افتاده تو دهنم. چند وقته یادم میره افتاده تو "دهنم" درسته یا افتاده تو "زبونم" :|

  • بلوط

949

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۹ ب.ظ
امشب بالاخره میریم روضه. پوف. خداروشکر. البته دیشب رفتیم. ولی امشب همون که همیشه میریم.
  • بلوط

بخش تاریک ذهن چه می گوید

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ب.ظ

یه ماهه نمی گه مردم یا زنده.

  • بلوط

947

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ ب.ظ

من اگر حق داشته باشیم تو این دوستی، فقط دوازده صدم درصد گله کنم، کل دوازده صدمو گله می کنم. کلشو.

  • بلوط

946

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۰ ب.ظ

یادم نره.

تشییع جنازه. گرمایی که زهرا توش کلافه میشه. میزبان پایه ها. اون خانومه. بچه های پیشو ویژه دعا کنین. در کمال شعور گف هر کی می خواد بیاد تشییع جناره. بعد از ظهر. با ماشین توکلی. سکیوریتی ها. مامان حسانه. خواستگار حسانه. به مهشاد چی گف. نماز. بدووو بعد نماز. شعار معار. امنیتی. جالب. ادمای عجیب. خدا حفظتون کنه. موفق باشین. نشنیدم ولی میگن ادامش "راهتون یادتون نره" هم بوده. هماهنگی حاج خانوم :) .خونه همون حاج خانوم مذکور. شام. سبزی. دوغ. زینب و نرگسم بودن. میرابی. دختر میرابی. دختر ال رسول. ماشین ال نود. در واقع سمند. فرهان. کاکاعو. اسماء کاکاعویی. خوابیدن بچه. بیا قرارمون یادت نره. محمدی کیه. نگران نباشبن پیادتون نمی کنم. میرابی با استین کوتاه. خدا به داد بچه هات برسه. به من رفته. ما که باباشو ندیدیم. خونتون کودومه. میگمااا.

  • بلوط

945

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۰۸ ب.ظ

داشتم افسردگی می گرفتم کم کم از بی حرف زدنی :)

  • بلوط

944

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

باید مرا ببخشی و صفحات قبلی را پاره کنی و به روی خودت نیاوری که 99 برگ از این دفتر صد برگ را سیاه کرده ام.

  • بلوط

943

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۲ ب.ظ
چیزایی که باید برات تعریف کنم : دردناکه که رفته داشنگاه و حتی بهم زنگ نمی زنه. پاکت. میرابی. چقد دلم می خواد ی روضه ای چیزی برم. سیما یه اس ام اس بلند بالا نوشت. آی ریلی نیدد یو. اون که رفته که رفته. و اینکه بچه هامون پنج شنبه قراره کجا برن.و همه ی چیز های روزمره ای که شاید هیچ وقت برای هیچ کسی تعریفشون نمی کردم. راستی یه ویدیو از محمدی نژاد پیدا کردم، یادم باشه برات بفرستم.
  • بلوط

942

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۸ ب.ظ

عی بابا. رفتی که رفتی ؟ حاجی حاجی مکه ؟

  • بلوط

رمز را می دهم اگر حوصله ی ناله دارید

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • بلوط

940

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ق.ظ
نات ا گود دی.
  • بلوط

میرابی، تو آن بلای قشنگی که !

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۶ ق.ظ

دارم فک می کنم اگه امروز سر زنگ میرابی می رفتم، یه مهر داغ می زد رو پیشونیم، کف دستامم با ترکه سیاهو کبود می کرد که آره، چهار شب که تستا تو نزدی، درس سه رم که هیچ کاریشو نکردی، خلاصه عربی یکم که ننوشتی، جزوتم که تکمیل نکردی. آخرم به عنوان سرگروه خطاکار، دارم می زد به ستون وسط کلاس که برای سرگروهای دیگه درس عبرت شه. آخرم اضافه می کرد "حالا هی بگید میرابی بد اخلاقه."

  • بلوط

938

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۵:۲۷ ب.ظ

پیش دانشگاهی ها، حق ندارند همیشه عصبی باشند.

  • بلوط

شخصی

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۵ ب.ظ

گاهی به این فکر می کنم که اگر کوتاهی هایی که من در مقابل او کردم، او در مقابل من انجام می داد، رهایش می کردم و می گفتم که دیگر به من هیچ تعلقی ندارد.

  • بلوط