روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۶۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

روز بلاگرا

پنجشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ

با اینکه عضو جمعیت ِ کوچیک بلاگرام، ولی مثه اونی میمونم که تو جمعا، میشینه یه گوشه، حرف نمیزنه، دستشو میزنه زیر چونش، از خنده ی بقیه می خنده.

خوشحالم که بلاگرم.

[ این یک پست انتشار در آینده است ]

  • بلوط

885

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ب.ظ

من رفدم مشهد. خدافس شما. 

  • بلوط

884

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۲۰ ق.ظ
همیشه، از صبا و زهرا به طور تکراری طور گونه ی لوس طوری رفیق طوری، ممنون ام که با وجود پرتاب انرژی منفیای من به سمتشون، حوصلشون سر نرفته.
  • بلوط
باید باور کنی که من خیلی دوست داشتم می بودم و می دیدم که بهترین دوستم، لباس سفید خوشگل پوشیده و دست در دست شوهرش میاد تو. بعد همه بلند میشن، دست می زنن. ولی خب بلیط مون افتاده صبح روز جشنت. و ما نمی تونیم باشیم. بابا بهم گفت که بلیط و عوض می کنم که بتونیم/بتونی بری. البته نمیدونم من اونجا جایی دارم یا نه. ولی گفتم که نه نمی خوام باشم. باید باور کنی که من اصلا دوست ندارم تو رو ببینم در حالی که من توی جمع تنهام و دیگه تموم شده دنیای دخترونه ها و خندیدنا و همه ی اینا. من گفتم که نه، بلیط و عوض نکنیم. من ترجیح میدم شب کنار دریا باشم تا بغض کرده میون جمعیت. اصلا میدونی چیه، من مطمئنم اگه ببینمت می زنم زیر گریه. نزنم زیر گریه هم تو تک تک حالتای منو میشناسی. پس فک کنم زمان حل کنه همه چیزو. 
اصلا تو باید باور کنی که من خیلی دوست داشتم تو بله برونت باشم. من گریه نمی کنم. آیم استرانگ. آی دونت کرای. قوی. بدون گریه زاری. بزرگ.
  • بلوط

882

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۳۱ ب.ظ
خیلی از مافیا بازی بدم میاد. وبلاگی، غیر وبلاگی.
  • بلوط

6.6

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۲۸ ب.ظ
زهرای عزیزم !
تو همون کسی هستی که من دعا می کردم خدا به عنوان دوست بهم بده.
تولدت مبارک. رفیق هیژده ساله. 
  • بلوط

880

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۲۵ ب.ظ

هر روز صب که زود بیدار میشم و خیلی خوابم میاد، در حالی که توی آینه ی دستشویی به خودم خیره شدم، میگم باز میشه این در، صب میشه این شب، صبببب داشته باش.

  • بلوط

879

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۲۱ ب.ظ

صبام ملوم نیس از بعد از ظهر کجا یهو رف.

  • بلوط

878

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۱۸ ب.ظ
من باید چهارشنبه ای که اومده بود انتخاب رشته کنه، باهاش عکس مینداختم. مثلا به عنوان آخرین عکس یا یه همچین چیز غم انگیزی.
[ و اصلا سرزنشتون نمی کنم اگه بگید جم کن دیگهههه ]
  • بلوط

از آخرین پست های دوست از دست رفته.

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ق.ظ
ببین ، ما خیلی با هم بودیم. خیلی. از اول بچگیمون. ینی از وقتی که به دنیا اومدم. مثلا لباسامون شبیه هم بود توی 14 سالگی. یا بچه تر که بودیم تو عروسیا ، دو تا دختر با دامن تا زانو تصور کن که روسری سرشونه و دستای همو گرفتن. جالب نیس؟ یا بامزه ؟ باهم یزد رفتیم. با هم یه عالم شب بیدار موندیم. باهم انقد خندیدیم که پوکیدیم. انقد راز بهم گفتیم که به هیشکی نگفته بودیم. انقد تلفنی حرف زدیم. انقد شب سر پتو دعوا کردیم. انقد ماه رمضونا باهم لیوان آب به دست منتظر اذان بودیم. انقد باهم اشتباه کردیم. انقد باهم مشورت کردیم. انقد عکس مسخره گرفتیم. انقد پست مشترک گذاشتیم. انقد بهمون گفتن دوقلو و ما مسخره شون کردیم. خیلی. خیلی.
حالا من حس می کنم همه ی اینا تموم شده و تازه دارم همه ی اینا رو به یاد میارم. اصلا همون اول که سعیده گفت این دوستی تون تا وقت ازدواج یکیتون می مونه فقط، باید قبول می کردم. انصافا دفاع از اینکه نه ما اونطوری نیستیم کار بیخودی بود. سخته خب. شلوغش نمی کنم. همینقدر تو ذهن من شلوغ هست. غم انگیزه خب. اشک اوره. دوست از دست رفته ! تو الان توی دنیای دیگه ای و من توی دنیا ی دیگه. و اینکه تو دنیاتو از دنیای من کندی، سخته. ولی کاش بهترین اتفاقا برات بیفته. به لطف خدا. با اشک های خواهرانه.
  • بلوط

876

جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ

بزرگ شو، بزرگ باش، بجنگ و قوی باش.

  • بلوط

875

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ب.ظ

بنویسید که او ترشی لیمو، بعضی از آدم ها و درآوردن اختیارات شاعری را دوست داشت.

  • بلوط

874

پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ب.ظ
هعی هعی :) چه خوب بود :) سورپرایز شد کلییی. تازه آخرشم برگرمن خوردیم. وای همه ی دستگاه خفناشم سوار شدیم. تا دوازده شب اینجا بود :)
ولی واجب شد با چن نفر دیگه م برم. اسپشلی صبا.
  • بلوط

873

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۳۱ ب.ظ

چرا پس زهرا نمیاد . هنننن

  • بلوط

872

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ

چه خوب میشه همه این تصورا بمونه ها. فانتزیه ولی شدنی.

  • بلوط

871

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ

سلام فندق بلوط جان !

نمی دونم اسمت چی میشه، بابات کیه، رنگ چشات روشنه یا تیره.

من فقط می دونم مامان ت بلوطه و می دونم 23 کروموزومت قراره به اون بره و همین کافیه برای اینکه کلی دوستت داشته باشم ! حتی بیشتر از مامانت !

اونفدر که حتی بدون فرض نینی خودم، از تصور وجود تو و خاله اسماء گفتنت قند تو دلم آب شد. چی میشه و آخ از وقتی که این خیال گره بخوره به واقعیت !

اگه دختر باشی موهاتو می بافم و هر بار با دست پر از شکلات میام پیشت و اگه پسر باشی با هم فوتبال دستی و پی اس می زنیم. اما چه دختر باشی چه پسر، یه روزی که مطمئن شدم به بلوغ رسیدی، میام و در گوشت می گم : عزیز خاله ! هر اتفاق ناگفتنی ای که برات پیش اومد و روت نمیشد به مامانت بگی بیا پیش خودم ! کاش تا وقت به دنیا اومدنت یه چیزی اختراع شه که حس دل آدمو نشون بده تا بتونی بفهمی چقدر بیش از حد باورت دوست دارم !

به وقت 310 روز مونده به کنکور من و بلوط.


پی اس بلوط نوشت : 3> 3> 3>

  • بلوط

870

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ب.ظ

متین چن روزه زنگ درو که میزنم، ازم رمز عبور می خواد :)

  • بلوط