روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۸۴ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

البته عطر مورد علاقه دارم.

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۱۹ ب.ظ

من خیلی چیزای مورد علاقه ندارم. باید بذارم به حساب موودی بودن.

  • بلوط

768

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۹ ب.ظ

موج فیلمای جدید : تکرار شدن یه روز واسه شخصیت اصلی

  • بلوط

از سری عاشقانه های پیش از موعد

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ
اصلن تمام این مارشمالوها مال تو،
برای تو،
که هیچ کس تو نمی شود. عزیزترینم.
  • بلوط

766

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ب.ظ

چهل روز نمی گذره که مومن بهش حتما یه بلایی می رسه و این نشونه ی رحمته. البته می گن همین که یه دور پولتو بشماری بعد فک کنی که کمه، دلت هررری بریزه، بعد دوباره بشمری ببینی نههه مثکه درسته، اینم بلاس. خدایا دمت گرم که بلا میفرستی که یادت بیفتم -با وجود مومن نبودنم- ولی من دلم هرری ریخته که نکنه سر کارم گذاشتن. هی دلشوره دارم. میشه یه ندا بدی منو دربیارن از بلاتکلیفی؟

  • بلوط

در وویس های تلگرامم چه می گذرد،

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۲ ب.ظ
+ داشتم حساب می کردم که بعد از اردواج عاطفه، من فقط زهرارو دارم و تو رو. ینی به عنوان رفیق صمیمی. ینی خیلی صمیمی. خوبه. خوشالم ازین موضوع.
  • بلوط

لبخند می زنم.

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۸ ب.ظ
واسه تولد زهرا در به در دتبال شماره مامانش بودم که خودش از تلگرام مامانش برام یه چیزی فوروارد کرد.
  • بلوط

763

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ب.ظ

دیدین تو این ویدیو ها، مارشمالو رو می سوزونن یکم؟ نکنین آقااااا. نکنین. مزه شعله ی آتیش شیرین میده.

  • بلوط

او.

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ب.ظ

نخست دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

در پیرامون من، همه چیزی به هیئت او در آمده بود. 

آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست.

[ شاملو ]


  • بلوط

کنکور

يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ق.ظ

کن کور چشمای هیژده سالگیمو. با پشت دست بزن تو صورت علاقمندیام که نتونم انجامشون بدم.

  • بلوط

760

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۲ ب.ظ
امروز داشتم به زهرا یه چیز ناراحت کننده می گفتم، که خندم گرفت. طبق معمول. البته برای زهرا نیاز به اثبات نیس ولی خیلی سخته که به بقیه بفهمونم حتی ممکنه موقع گفتن یه خبر خیلی تلخ خندم بگیره ولی دلیل بر خوشحال بودنم نیس. یه جور هیجانه که انگار با فرایند کشیده شدن لب ها اعلام حضور می کنه.
  • بلوط

759

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۷ ب.ظ

امروز می خواستم استوریمو برای یه نفر هاید کنم، اد فرستادم برا خودش. اد سین کرد.

  • بلوط

متقابل

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ب.ظ
بیایم تا وقتی دلمون جینگیل پینگیل نرفته برا یکی، راجبه زندگی آدمای غیرسینگل اظهار نظر نکنیم خب.
  • بلوط

مشاهده ی یک عدد ببر کورد فروردینی

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۹ ب.ظ

رفته بودیم تو کافه با زهرا نشسته بودیم، یهو دیدم زهرا چشاش گرد شد. گفتم چیه؟ گفت برنگرد ولی آتیلا پسیانیه. بعد دیدم چشاش گردتر شد گفتم چیههه. گفت نوید محمد زااااده. البته همه خیلی اوکی بودن. هیشکی اذیت نکرد که عکس و فیلان.

  • بلوط

پیش دانشگاهی

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۳ ب.ظ

17 ام تیر عنوانو تغییر می دم.

  • بلوط

ازدواجش.

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۴ ب.ظ
دیگه ما هیچ کودوم حوصله همو نداریم. هیچ کودوم. هیچ حوصله ای. البته این بی حوصلگی از طرف من بیشتره و اصن دوس دارم زودتر تموم شه. ناراحت کننده نیس، ولی به هیچ عنوان حس مثبتی به آدم نمیده.
  • بلوط

:)

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۶ ق.ظ
از چیزایی که باعث میشه لبخند بزنم اینه که با زهرا امروز قراره بریم کافه.
  • بلوط

753

شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۰ ق.ظ

ی فرایندی هست که تو سال پیش دانشگاهی - که مجازیست بر سختی های زندگی - دوست و دشمن رنگشون پررنگ تر میشه و قابل تشخیص تر. این یه فکته. که از بلاگ خوندن به دستش آوردم.

  • بلوط

کاپ

جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ب.ظ

کاپ بازیابی درونی رو سَری بیارید بدید به من. سَرییییی.

  • بلوط

751

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ق.ظ

ینی من ذره ای، حتیییی ذره ای، نه با شازده کوچولو، نه با کلا قرمزی و نه با قهوه ارتباط برقرار نمی کنم. ینی در حد هیچ. و از هیچ کودوم خوشم نمیاد.

  • بلوط

چه عنوااانی؟

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۱ ب.ظ

وقتیییی گریباااان عدم، با دست خلللقت ، می درید

وقتییی ابد، چشم تو رااا پیش از ازل می آفریید

وقتی زمین ناااز تو را در آسمان ها میییی کشید

وقتی عطش طعم تو راااا با اشک هایم میی چشیید

خب؟

من عاشق چشمت شدم.

این نهایت نهایت نهایت عاشقانس. باور کن.

  • بلوط

749

چهارشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۷ ب.ظ

به لطف صبا، تونستم به این کشف برسم که خارجیام یه رائفی پور دارن. منتاها چشماش آبیه و به عقیده ی صبا یه تفاوت جزئی دیگم داره. [البته بد نمیگه یسری چیزارو.]

  • بلوط

748

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۳ ب.ظ

متین به شکل خبیثی داره دعا می کنه مامان این بچه گنجشکه که پیدا کرده پیدا نشه و بمونه پیش خودمون.

  • بلوط

چه عنوانی؟

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۱۷ ب.ظ
تو می خندی مسخره می کنی، من به این فک می کنم چقد خندت قشنگه.
  • بلوط

746

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ق.ظ

نل،

میذارم اون مساحت زیستو.

  • بلوط

6.6

سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ق.ظ
اول داشتم فکر می کردم چجوری شماره مامان زهرا رو گیر بیارم. کلی فک کردم و بعد در نهایت با پوکر فیس به دیوار خیره شدم و گفتم خواهرش و یاسمن که هستن. ولی سخت ترین واقعا سخت ترییین بخشش هماهنگی با مامانشه چون که آی هو نو آیدیا که راجبه ایده م چه عکس العملی نشون میدن. البته میتونم اول از خواهرش بپرسم. دقیق دو ماهه دیگه س.
  • بلوط

leo

دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۱ ب.ظ

"لیو" با اکثریت آراء چین و چروک های مغز تصویب شد.

ینی اینطوری میشه که "لیو و بلوطش"

  • بلوط

743

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۳ ب.ظ
بخش رو عصاب، این نیس که فلان چیز ناراحت کننده س. رو عصاب اون قسمتشه که غیرقابل تغییره. خیلی دوس دارم رک و راست بنویسما، ولی خب دیگه اینارم بنویسم، مستعمره محسوب میشم.
  • بلوط

742

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ

برم یه کیکی، کاپ کیکی، پنکیکی چیزی درس کنم.

  • بلوط

پوینت

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ب.ظ

الان یک هیچ به تفعه منه. یو هاها.

  • بلوط

چه بر من می گذرد

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ب.ظ
واسه تولدای پیش روم برنامه ریختم. ولی خب ریسک گفتنشو نمی کنم چون ممکنه بخونن. ممکنه.ولی خب خیلی به خودم مفتخرم -__- دیروز فک می کردم خیلی بدتر بگذره. با عاطفه. ولی خب، اینطوری نبود. البته این همیشه هست که واقعا، به معنی واقعی کلمه داریم فرق می کنیم و شاید دیگه همو درک نکنیم.
  • بلوط

شخصی

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ب.ظ
میگم،
اینججا یه ویبلاگ شخصیه. نه یه وبلاگی که مثلا نوشته های تحلیلیم از سکولاریسم حاکم بر جوامع غربی پست کنم.
  • بلوط

738

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۳ ب.ظ

برای صبونه، ناهار و شام فردام بطرز دقیقی که از خودمم انتظار نداشتم، برنامه ریزی کردم.

  • بلوط

پیش از موعد

جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۹ ب.ظ

میگفت هر چقدرم بگردین، هیچ عکس تکی پیدا نمی کنین. همه ش باهمیم. به طرز عصبی ای به همه گفت. و من اسمشو میذارم واکنش دفاعی پیش از موعد.

  • بلوط
جان من !
می خواهم فکتی چند راجع به خودمان بگویم که وقتی از تصویر مبهم دو بعدی توی مغزم، تبدیل به یک آدم سه بعدی واقعی شدی، مثل مرغ پر کنده بال بال نزنی که چرا من را درست نمی شناسی. هرچند من همه ی اینها را با چشم هایم بعدا برایت خواهم گفت. ولی اول ترجیح دادم مکتوبشان کنم بعد بریزمشان توی چشم هایم.
فرست آو آل، من خیلی شکلات دوست ندارم. پس لازم نیست پول هایت را خرج شکلات های گران خارجی کنی. یک بستنی قیفی پنج تومانی کارت را راه میندازد. برای ولنتاین هم لازم نیست پول خرس و عروسک و این چیزها بدهی. کلماتت خودشان بیشتر میرزند. البته یک شاخه گل را بگذار کنارش. من معمولا گل ها را میندازم بیرون ولی برای تو را خشک می کنم می گذارم توی گلدان کنار عکست.
بعد اینکه از همین الان ذوق ها و حس و حال هایت را می ریزی توی شیشه، درش را می بندی و برای احدی خرج نمی کنی تا من را ببینی. بعد من خودم شیشه را می شکنم به امید خدا.
وای. واهای. روز های شلوغمان - که خودت می دانی چه روزهایی - تو می آیی دنبال من و باهم می رویم و کلی زحمت می کشیم و کار می کنیم و کلی حس خوب می گیریم. من همیشه از خدا خواسته ام از آنهایی باشیم که آن روزها، مشغله ها روی سرمان تل انبار شوند.
آهان خب. کیک و شیرینی هایی که من برایت با تمام احساسم پختم را می بری سرکار و فقط از همان ها می خوری.
بعد یادم بینداز خودمان را درگیر پست های اینستا و این مزخرفات نکنیم و به زندگیمان برسیم.
ولی خب یک چاله ی خیلی بزرگ توی مغز من وجود دارد و آن خلا بعد از رسیدن به توست. احتمالا منظورم را نمی فهمی ولی یک خلا بزرگ، خیلی خیلی بزرگ وجود دارد که مدام می گوید خب، حالا که دو نفری دارید راه را ادامه می دهید مسیرتان کدام است؟ و من می ترسم ما بی هدف همینطور به جلو برویم. البته اگر راه درست را برویم، خلا هم پر شدنی ست. حالا خودم شرحش را می دهم بعدا.
نامه های بی سر و ته زیاد می نویسم. از آنهایی که هیچ خطی ربطی به خط بعد ندارد. ولی خب حداقلش نوشتن است که من با احساس تماام دست هایم را ول کرده ام روی کیبورد.
این جمله رو بگم و عرضم تماااام :)
عیش بی یار مهیا نشود
یار کجاست
یار کجایی
هن؟
  • بلوط