روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۷۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

پارت دوم.

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۴۱ ب.ظ

امروز،
سعی کردم دوباره برگردم. و خب،
دیشب،
اول طوفان شد، و این آرامش مال بعد ِ طوفانه.


پی اس اینکه ناشناس عزیز ! شما از خوش قلب ترین آدم هایی هستید ک دیدم.
پی اس اینکه خدایا زهرا رُ نگیریا. این یکی نه :)

  • بلوط

له و لورده

شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۵۶ ب.ظ

کاش قابل اعتماد بودم، کاش دوستم داشتید، کاش سعی نمی کردید زرنگ بازی دربیاورید، کاش حال من را بهم نمی زدید.

(روزگار می نویسد که او دختری بیچاره با غروری له و لورده بود.)

  • بلوط

فعلا.

چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۳ ب.ظ
این جا مکان ِ عمومیِ که بیاید بخونید و بخندید یا چی ؟!
این جا براتون تفریحه و حس خوبی بهتون میده که خب، من دارم کاملا می خونم تو رو ؟!
این جا نمی نویسم دیگه فعلا. دقیقا هم به خاطر همه ی شما.
(می گِریَد)
  • بلوط

پروژه ی برگشت. پارت اول.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۳ ب.ظ

همین الان تصمیم گرفتم بسته ی چسب زخممُ باز کنم، بزنم رو هر جایی که زخمش سر باز کرده 

و برگردم به روال عادی زندگی. ممنون که فکر کردین می فهمین، ولی نمی فهمین.

پروژه ی برگشت ! برداشت اول !

  • بلوط

راه حل.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ب.ظ

کم کم دارم به گزینه ی خانوم ِ کاف فک می کنم.

  • بلوط

سرخورده

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۲ ب.ظ
مثه اینه که وقتی بعد چن وقت یه پازل هزار تیکه رو میسازی، دستت بخوره و همه ش بریزه زمین.
دقیقا الان مثه همینه. هیشکیو با خودتون مقایسه نکنین، خب ؟
مثه چی پشیمون میشم از پست کردن ِ این، اینجا. بدرک.
  • بلوط

بی عنوان.

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۸ ب.ظ

اول می خواستم بگم که من آدرس وبلاگ شخصیمُ کجا نوشتم

که بعد از مرگم برید بخونیدش.

ولی بعد دیدم بعضی آدما حقشون نیست این همه فکت راجبه خودشون بخونن.

شاید غرورشون له شه. و شایدم بعضیا، زیادی خوشیشون شه.

  • بلوط

547

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ق.ظ

من میدونم همه چی حل میشه ها،

فقط باید راهشو پیدا کنم.



پی اس اینکه صبا خوابه ... دیرین دیرین ...

  • بلوط

مهم نیس که چجوری و چرا و کی.

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۰ ق.ظ
همین لحظه وقتشه یه لبخند بزنم و 
بگم که اونا واقعا ، واقعا و واقعا بد شانسن.

  • بلوط

فور فَکت.

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۱ ق.ظ
1.واقعیتش اینه که من خیلی دوست داشتم برنامه نویس بشم
2.واقعیتش اینه که تو خودتو از بقیه بالاتر می دونی
3.واقعیتش اینه که من خیلی برای تو ارزش قائلم و از این بابت متاسفم
4.واقعیتش اینه که انگار هزار ساله که میشناسمت و خب، خوشحالم ! میدونی ؟

پی اس اینکه مرجع ضمیر هر جمله با جمله ی بعدش، زمین تا آسمون فرق می کنه.
  • بلوط

حمله.

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۳۹ ب.ظ

شده نوک انگشتات

گِز گز کنه از شدت هجوم  ِ فکرای آزار دهنده ؟

  • بلوط

چشما هیچ برقی ندارن.

يكشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۵ ب.ظ

من میگم

"همه چیو از چشات می خونم" الکیه. چشما - خودِ خودِ چشما - هیچ حسیو منتقل نمی کنن.

  • بلوط

دادگاه.

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۰۴ ب.ظ

خیله خب،

من دو تا دستامُ به نشونه تسلیم میرم بالا وُ

اعتراف می کنم که من حسودی کردم

اعتراف می کنم که من فقط داشتم می گفتم هِی ! من تو شرایطی اَم که بیشتر به محبتتون احتیاج دارم !

اعتراف می کنم که خب، من فقط آدمای اطرافمُ دوست دارمُ زودرنج شدم. میتونید بذارید به حساب هر چی که قضاوت کردین. مهم نیس.


  • بلوط

هوم..

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ

به نظر می رسه من گم شدم.

و خب طبیعیه که وقتی یه دختربچه گم میشه، دست و پاشو گم می کنه، زانوهاشو جمع می کنه تو شکمش و با ترس به بقیه نگاه می کنه. قلبش انقدر تند می زنه که خب، ..

  • بلوط

عنوانو نمیدونم.

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۳۵ ب.ظ

دستتو بگیرم ببرم یه جایی - که بدونی من بهت اهمیت میدم - و بعد اونجا حالت خوب شه،

اونجا انقدر داد بزنی که حالت خوب شه، که دیگه انقدر حسای بد نداشته باشی و همش نگی که گریه می کنی.

ولی الان شبه، و من نمیدونم "اونجا" کجاست و خب، خیلی چیزای دیگه سر جاش نیست. ولی ما میتونستیم دوستای خوبی باشیم. می گیری که چی میگم؟

  • بلوط

آدما جدا از سن و اعتقاداتشون، آدمن !

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۷ ب.ظ


چی باعث شده فکر کنین که بقیه می نویسن که شما بخونین ؟
چی باعث شده این غرور کاذبو داشته باشین که به کسایی که شاید تنها سلاحشون نوشتنه، هجوم بیارین ؟
چی باعث شده فک کنین میشه برای بلاگ، حد و حدود تعیین کرد ؟
چی باعث شده به اعتقادات بقیه حمله ور شین و سن بقیه رو توی سرشون بزنین ؟ شاید حرف من فقط برای این باشه که دل خودم آروم باشه ! شاید حرف من فقط برای این باشه که خودم راحت ترم ! شاید تعصبی نباشه !
چی باعث شده فک کنین خودتون هیچ وقت ۱۳ ساله نبودین و این احساسات هر چند تینیجری رو تجربه نکردین ؟
چی باعث شده به جای تحلیل روان شناختی ِ این واکنشا، به این فکر کنین که میتونین راحت قضاوت کنین ؟


خطاب به ایشون. و کامنتی که گذاشتن برای من.

  • بلوط

ولی اصن دیوارای سنگی میریزن ؟

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۴ ب.ظ

دیگه وقتشه اون دیوار سنگی بریزه تا اون دو تا پنجره دیگه اسیر نباشن.

  • بلوط

فقط من ؟

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۰۸ ب.ظ

چیه ؟ فقط من بنویسم، تو بخونی ؟ تو بدونی ؟

فقط دست من رو شه ؟

  • بلوط

جوابتو گرفتی یا نه بلخره ؟

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۴۶ ب.ظ

من دارم فک می کنم حتما من یه بار این حجم از فشار یا این حجم از احساسو به یکی منتقل کردم، که خب، هیچ کاری بی جواب نمی مونه.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری ؟

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ

پونصدُ سیُ پنجمینشو چجوری بنویسم ؟

امروز،

امروز هیچ ذوقی نداشتمُ آروم بودم.

امروز اسم کسایی که قراره راجبشون بنویسمُ روی لیست نوشتم.

موفرفری رو یادم رفته بود. ببین چ بی معرفتم ؟ ببخش.]

امروز شیشم اردیبهشت بود. امروز من روز های هجده سالگیمو با ترس می گذرونم

و از گذشت زمان، تن و بدنم می لرزه. و با ترس میرم جلو. اونقدر ترس که بدنم سست میشه.

ببین !

شاید سارینا باعث شد که من بزرگترین اشتباه ِ زندگیم - تا اینجا - رو مرتکب بشم !

ولی تو، خود ِ اون اشتباهی ! می فهمی ؟

سلام ! بزرگترین اشتباه زندگی !

  • بلوط

دو خط، در باب پنجم اردیبهشت.

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

خب .. من امروز اگر خودم بودم، پس چهار ماه بود که خودم نبودم. و غم انگیزه،

چون دارم روزای هیژده سالگیمو میگذرونم. امروز اولین روز هیژده سالگیم بود. هوم.

  • بلوط

نفروشینش.

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۳۷ ب.ظ
بیاین،
وقتی یسری پوئن بیشتر نسبت به بقیه دارین،
جلوی بقیه، نفروشینش.

پی اس اینکه شرح کاملشو توی وبِ شخصی دادم، بعد اینکه مردم، اونجا بخونیدش.
  • بلوط

چیزایی که حس می کنم ؟

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سخته آدم چیزایی که حس می کنه رو،

بگنجونه توی کلمه ها.

  • بلوط

ممنوعه

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ

ی مهمونی رو تصور کردم،

آدماشم انتخاب کردم، حتی موزیکشم گذاشتم،

داستانشم تا ته خودم خوندم،

و بعد سریع چشمامُ باز و بسته کردم که زیاد نرم تو فکرش.


پی اس اینکه عنوان فعل نیست. اسمِ.

  • بلوط

من یه بار خیلی خَرکی گفتم.

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۵۲ ب.ظ
تا حالا شده حتی وقتا کفشا ی یکیو ببینین
با خودتون بگین از صاحب این کفشا متنفرم ؟
  • بلوط

سرخورده

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۵ ب.ظ

خیلی بَده اینجا انقد سفیده ؟

خیلی بَده ی عالم حس بد جوونه زده تو خاکم؟

خیلی بده هی حسرت می خورم ؟

  • بلوط

خانوم ِ گلابی.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ب.ظ
تا به حال هیچ احوال پرسی ای رُ اینطوری دوس نداشتم.
آخه باید این آدمو بشناسید تا بدونید چی میگم.

  • بلوط

عنوانُ نمیدونم.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ب.ظ

باید بگم 

دیگه دستام رو کیبورد حرکت نمی کنن. دیگه چیزی برای نوشتن نیست.

  • بلوط

چه بر من گذشت.

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ب.ظ
امروز صبح 11 نفری رفتیم درکه.
خب خوب بود. مامان نبود، بابا نبود، داداش نبود پس اون همه فکر و خیال مزخرفم نبود.
خانوم الف بود، خانوم ل بود و بقیه بچه ها.

+ امروز واقعا 1 اردیبهشته ؟ اول اردیبهشت ماه جلالی ؟
  • بلوط