روزمرگی های یک دانشجو

- وای که مُردیم از خوشی !
[جنس مخالف نامحرم است. حتی مجازی.]

94.6.19

۱۲۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

غیرقابل پیگیری

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۴۶ ب.ظ

هر دفه که میرم مشهد از امام رضا عذر خواهی می کنم بابت چیزی که اتفاق افتاد. و هر دفه هم به اون جا یه نگاهی میندازم و می خوام که برای یکی تعریف کنم و بهش اونو نشون بدم ولی نمیتونم.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۴۱ ب.ظ

احساس می کنم قلبم کم کم داره سخت و سیاه و زشت میشه. و من چرا اینطوریم.

  • بلوط

لیو

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۳۹ ب.ظ

بیا بهم قول بده وقتی دوباره برف اومد، بریم بیرونو تا منجمد نشدیم بر نگردیم.

  • بلوط

هفت روز

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۳۷ ب.ظ
من قول نمیدم این جور موقه ها. ولی الان می خوام قول بدم. قول بدم و بهش عمل کنم.
  • بلوط

تعطیلی

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۳۵ ب.ظ

دیشب در حالی که حرکات موزون ناشناخته ای از خودم در میاوردم، زیر لب می گفتم بیدقی جوون خدااافس، میرابی جون خدااافس.

  • بلوط

سنسور نداره اینا؟

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۳۲ ب.ظ
رفته بودیم ارگ و من - دقت کنید که من، نه مثلا چادرم، خود هیکل من - لای در آسانسور موند.
  • بلوط

اعلام وضعیت

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ب.ظ

نه اینکه من اینجا نباشم، فقط نوشتنم نمیاد.

  • بلوط

آخرین وضعیت بیداری

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۵۴ ق.ظ
*چیزی را که نوشته پاک می کند. چشم هایش سنگین، پر خواب. خوشحال از تعطیلی فردا، به خواب می رود*
  • بلوط

هم

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ب.ظ
صبا سادات - که اون صبای تو اسپسفیک نیست. یه صبای دیگه - قبلا بهم گفته بود که " اینجوری - که نمیگم چجوری - اذیت میشی. عوض شو. " منم خندیده بودم و گفته بودم نه. شاید اون خودشم اون موقه نفهمید دقیقا چی داره میگه، ولی من بعد 4 سال به حرفش رسیدم.
  • بلوط

روز آخر

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۴۷ ب.ظ

استودعک الله و استرعیک ...

تو را به خدا می سپارم و تو را از او می خواهم

توی زیارت وداع امام رضا نوشته بود

  • بلوط

غرغر

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ق.ظ
دلم می خواد به اندازه ی این چند روز از عمیق ترین لایه ی ذهنم بنویسم.
  • بلوط

Home sweet home

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۴۹ ق.ظ

من برگشتم.

و در جواب "از کجا" باید بگم از آخرین سفر دانش آموزی.مشهد.

  • بلوط

عزیزان پیگیر

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ
و عکسمم خودم ویرایش کردم خداروشکر.
*فقط چون دوست نداشتم نه به خاطر احتمالاتی که جز من برای چندین نفر دیگه هم وجود داره.
  • بلوط

رسما

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۸ ب.ظ
امروز ثبت نام کردم کنکورو.
  • بلوط

فرندشیپ

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۷ ب.ظ

نمیدونم دقیقا الان در چه حال هستیم و کجای طیف دوستا قرار داریم. چون "حرف زدن" یه نوع کنشه. کنش سطحی. نمیدونم اگه یکی سطحو کنار بزنه، چه عمقی می بینه. این یه پست دردناک نیست. فقط یه پست جهت اظهار بی اطلاعیه.

  • بلوط

مودی

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ب.ظ

مودم ناله نیستا، پست قبل یهو اومد و رفت.

  • بلوط

اندوه چهار دقیقه ای

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ب.ظ

مرگ برای من، از وقتی آقاجون فوت کرد، ملموس شد. اما بدترین قسمتش میدانی کی بود؟ همان موقع که پدر خبرش را داد. آرامش بود. جیغ و داد نبود. یعنی پدر آرام بود. ولی آرامش سردی بود. آرامش گسی بود. تلخ. ما نمی فهمیم که از دست میدهیم، از دست میرویم. فکر می کنیم مرگ برای همسایه هاست. فکر می کنیم آدم های اطرافمان اسفندیاری، آشیلی چیزی هستند. من خودم آقاجون را دیده بودم توی بیمارستان. خودم توی چشمانش زل زدم. من تک تک لحظات آن روز ها را یادم هست. خواب مامان. وقتی پدر پیرهن مشکیش را پوشید. یادم هست من زنگ زدم و پدر به من خبر را داد. یادم هست. نه که من بی تاب باشم. کسی در این دنیای زشت، واقعا نمی میرد. فقط بدنش را دفن می کنند. و روحش همیشه هست. روح آن مرد بزرگ هم هست. من لحظاتی از زندگیم را که آقاجون تویشان حضور دارد، کات کرده ام، بهم چسبانده ام. این فیلم است که مرا به اندوه مقطعی ساعت 10:57 یکم بهمن ماه مبتلا می کند. وگرنه من نه بی تابم نه نگران. من فقط تقریبا 18 ساله ایم که مرگ از دایره ی امن خانواده اش عبور کرده و به خود لرزیده است.

  • بلوط

پیش دانشگاهی با آدم ها چه می کند

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۰۸ ب.ظ
شاید عجیب باشه، اما من با - بعضی - کلاسای پیش دانشگاهیم خوشحالم. من خوشحالم که فردا قراره با شریفی نقد ادبی بخونیم هر چند بارها به فلسفه ی خوندن سبک شناسی و نقد ادبی که چه کار بیهوده ایه شک کردم. یا خوشحالم که با عظیمی کلاس داریم و قراره درس 10 منطقو بده. و قراره به صورت طاقت فرسایی تا ساعت 4 و نیم که کلاسمون باهاش تموم میشه، دووم بیاریم. یا واقعا عشق می کنم که سر کلاس محمدی نژاد و نیکنام میشینم. یا وقتایی که قاسمی فلسفه درس میده. و ازون جایی که من اصلا آدم حق گرایی نیستم ولی دارم اداشونو در میارم، باید بگم کیف می کنم که با این آدم این درسو می خونم. هر چند که عقاید من سر جاشونه. یا حتی خیلی ناراحتم به طرز لوس و ننری که قرار نیست پیش زهرا باشه جام. باید اعتراف کنم من خیلی اوقات خوبی داشتم سر جام. البته شما این یه موردو نمی فهمید احتمالا. ولی خب.
  • بلوط

#شخصی

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۵۲ ب.ظ

علی رغم مخالفت جدی من - که هیشکی نفهمه و این حرفا - الان هم نرجس میدونه هم کلللن خانواده ی آقای ح. آقا من نمی خوام هارت وپورت کنم. میدونم اذیییت میشم. ولی من باید یاد بگیرم با شرایط کنار بیام. من باید بزرگ تر شم.

  • بلوط
کنکور 97
فارغ التحصیل فلان مدرسه
دور 22 فلان مددسه
روان شناسی دانشگاه فلان
Psy|UT
Psy|SU
Psy|ATU
  • بلوط

تیک ا دیپ برث

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۰۴ ب.ظ

قراره فردا از مد، باهم ثبت نام کنیم کنکورو. کنکوره دیگه. استرس نتیجه رو هزاران بار بدتر می کنه. پس خیلی عادی، یه دو تا فرمه، اونارو پر کنیم و بریم یه 200 تا تستشو بزنیم بیایم. با آروم ترین حالت ممکن.

  • بلوط

غیرقابل پیگیری ترین ها

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۵۲ ب.ظ

اگه قرار باشه بدترین حس بهم منتقل بشه، وقتیه که یا یاد 7 فروردین میفتم، یا یاد تک تک روزای اون سه ماه. حالا نمیدونم چرا باید یاد اینا بیفتم الکی، ولی ذهنم یهو پرت می کنه این دوتارو توی ضمیر خودآگاه.

  • بلوط

نه این زشته، این خوب نیست، نه، نه، نه.

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۴۶ ب.ظ

من با مغازه دار جماعت آبم تو یه جوب نمی ره. مخصوصا که مرد باشه یا پررو. بدخرید حرص درارم من قشنگ.

  • بلوط

حاج آقای نماز جماعت مدرسه

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۴۲ ب.ظ

امروز این آقاعه یه چیز خوبی می گفت. می گفت شما قراره با احساساتتون به یه مرد تکیه کنید. آیا اون کسی که انتخابش می کنید، شایستگی اینو داره که تکیه گاه شما بشه؟ که احساسات پاک شما رو بشنوه؟ خیلی منطقیه که احساساتتو نگه داری، تا کسی شایستشه بیاد. نه هر مرد و نامردی.

  • بلوط

لیاقت

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۴۹ ق.ظ

خدایا من اگه جای تو بودم و خودمو می دیدم، تنها کاری که می کردم این بود که بلوطو با پاهام له می کردم. خدایی می کنی که نگام می کنی.

  • بلوط

اقلیدس

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۴۵ ق.ظ
نصف بچگی من تو سرویس با مامان بود. بعد یه آقایی بود، به اسم "اقلیدس". خیلی جا افتاده و مسن. یه بار سوار سرویس میشه و بلند سلام میده و من در جوابش میگم : سلاااااام چکش فرنگیی
  • بلوط

عنوان ندارم

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۴۴ ق.ظ

مامان که حامله شده بود، من بچه بودم، بهم نگفتن تا خودم فهمیدم. و بعدش مامان گفت که نباید به مردا چیزی راجبش بگم. و من در گوشی ازش پرسیده بودم : حتی به بابا؟

  • بلوط